گر نگويم دوستي از دوستانت بودهام شاعر : خواجوي کرماني سالها آخر نه مرغ بوستانت بودهام گر نگويم دوستي از دوستانت بودهام تا نپنداري که دور از آشيانت بودهام گر چه فارغ بودهام چون نسر طاير ز آشيان چون جرس دستانسراي کاروانت بودهام هر کجا محمل بعزم ره برون آوردهئي زان تصور کن که هر شب پاسبانت بودهام گر تو پاس خاطرم داري و گرنه حاکمي چون کمر پيوسته در بند ميانت بودهام گر چه از رويت چو گيسو برکنار افتادهام تشنهي آب جگر تاب سنانت بودهام...