گر نگويم دوستي از دوستانت بوده‌ام

گر نگويم دوستي از دوستانت بوده‌ام شاعر : خواجوي کرماني سالها آخر نه مرغ بوستانت بوده‌ام گر نگويم دوستي از دوستانت بوده‌ام تا نپنداري که دور از آشيانت بوده‌ام گر چه فارغ بوده‌ام چون نسر طاير ز آشيان چون جرس دستانسراي کاروانت بوده‌ام هر کجا محمل بعزم ره برون آورده‌ئي زان تصور کن که هر شب پاسبانت بوده‌ام گر تو پاس خاطرم داري و گرنه حاکمي چون کمر پيوسته در بند ميانت بوده‌ام گر چه از رويت چو گيسو برکنار افتاده‌ام تشنه‌ي آب جگر تاب سنانت بوده‌ام...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گر نگويم دوستي از دوستانت بوده‌ام
گر نگويم دوستي از دوستانت بوده‌ام
گر نگويم دوستي از دوستانت بوده‌ام

شاعر : خواجوي کرماني

سالها آخر نه مرغ بوستانت بوده‌امگر نگويم دوستي از دوستانت بوده‌ام
تا نپنداري که دور از آشيانت بوده‌امگر چه فارغ بوده‌ام چون نسر طاير ز آشيان
چون جرس دستانسراي کاروانت بوده‌امهر کجا محمل بعزم ره برون آورده‌ئي
زان تصور کن که هر شب پاسبانت بوده‌امگر تو پاس خاطرم داري و گرنه حاکمي
چون کمر پيوسته در بند ميانت بوده‌امگر چه از رويت چو گيسو برکنار افتاده‌ام
تشنه‌ي آب جگر تاب سنانت بوده‌امکشته‌ي تيغ جهان افروز مهرت گشته‌ام
کز هواداري غبار آستانت بوده‌اماز گذار من چرا بر خاطرت باشد غبار
زانکه عمري طوطي شکر ستانت بوده‌امگر شکر خائي کنم بر ياد لعلت دور نيست
دسته بند سنبل عنبرفشانت بوده‌امهمچو خواجو اي ، بسا شبها که از شوريدگي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط