مي‌درم جامه و از مدعيان مي‌پوشم

مي‌درم جامه و از مدعيان مي‌پوشم شاعر : خواجوي کرماني مي‌خورم جامي و زهري بگمان مي‌نوشم مي‌درم جامه و از مدعيان مي‌پوشم چه غم از موعظه‌ي زاهد ازرق پوشم من چو از باده گلرنگ سيه روي شدم گو برو با دگري گوي که من بيهوشم هرکه از مستي و ديوانگيم نهي‌کند مگر آن آب چو آتش بنشاند جوشم باده مي‌نوشم و از آتش دل مي‌جوشم نه من سوخته خون مي‌خورم و خاموشم هر دم ايشمع چرا سر دل آري بزبان نتوانم که من سوخته دل نخروشم مطرب پرده‌سرا چون بخراشد رگ چنگ ...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مي‌درم جامه و از مدعيان مي‌پوشم
مي‌درم جامه و از مدعيان مي‌پوشم
مي‌درم جامه و از مدعيان مي‌پوشم

شاعر : خواجوي کرماني

مي‌خورم جامي و زهري بگمان مي‌نوشممي‌درم جامه و از مدعيان مي‌پوشم
چه غم از موعظه‌ي زاهد ازرق پوشممن چو از باده گلرنگ سيه روي شدم
گو برو با دگري گوي که من بيهوشمهرکه از مستي و ديوانگيم نهي‌کند
مگر آن آب چو آتش بنشاند جوشمباده مي‌نوشم و از آتش دل مي‌جوشم
نه من سوخته خون مي‌خورم و خاموشمهر دم ايشمع چرا سر دل آري بزبان
نتوانم که من سوخته دل نخروشممطرب پرده‌سرا چون بخراشد رگ چنگ
اين چه سيلست که امشب بگذشت از دوشمدامنم دوش گر از خون جگر پر مي‌شد
که چنان مست ببردند ز مجلس دوشميا رب آن باده نوشين ز کجا آوردند
دارم از لطف تو آن چشم که داري گوشمچون من از پاي در افتادم و از دست شدم
چون فتادم چکنم مي‌کشم و مي‌کوشمطاقت بار فراق تو ندارم ليکن
وز تو موئي به همه ملک جهان نفروشمهمچو خواجو دو جهان بي تو بيک جو نخرم


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط