ميدرم جامه و از مدعيان ميپوشم شاعر : خواجوي کرماني ميخورم جامي و زهري بگمان مينوشم ميدرم جامه و از مدعيان ميپوشم چه غم از موعظهي زاهد ازرق پوشم من چو از باده گلرنگ سيه روي شدم گو برو با دگري گوي که من بيهوشم هرکه از مستي و ديوانگيم نهيکند مگر آن آب چو آتش بنشاند جوشم باده مينوشم و از آتش دل ميجوشم نه من سوخته خون ميخورم و خاموشم هر دم ايشمع چرا سر دل آري بزبان نتوانم که من سوخته دل نخروشم مطرب پردهسرا چون بخراشد رگ چنگ ...