به من رسيد نويد وصال دلداران شاعر : خواجوي کرماني چو کشته را دم عيسي و کشته را باران به من رسيد نويد وصال دلداران گشودهاند سر طبلههاي عطاران چه نکهتست مگر بر گذار باد بهار بود هنوز مرا ميل صحبت ياران به حق صحبت و ياري که چون شوم در خاک بهل که خاک شوم در ره وفاداران چو رفت آب رخم در سر وفاداري که شب چگونه بروز آورند بيداران ترا که بر سر سنجاب خفتهئي چه خبر هزار بار بميرند پيش بيماران ز نرگس تو طبيبان اگر شوند آگاه مگر بدوش برندم...