زهي روي دل افروزت چراغ و چشم هر ديده شاعر : خواجوي کرماني مرا صد چشمه در چشم و ترا صد ديده در ديده زهي روي دل افروزت چراغ و چشم هر ديده نديده بر فلک روزي چو رخسارت قمر ديده نکرده در جهان کامي بجز وصلت تمنا دل وزان چوگان مشکينت بسر چون گوي گرديده من از آن گوي سيمينت چو چوگان گشته سرگشته کنارم ميکند هر شب پر از خون جگر ديده کنار از من چه ميجوئي بيا بنگر که بي رويت که بي روي تو بر عالم نياندازد نظر ديده از آن مثل تو در عالم نيامد در نظر ما را...