اي شمع چگل دوش در ايوان که بودي

اي شمع چگل دوش در ايوان که بودي شاعر : خواجوي کرماني وي سرو روان دي بگلستان که بودي اي شمع چگل دوش در ايوان که بودي کي بود نزول تو و در شان که بودي وي آيت رحمت که کست شرح نداند چون شام در آمد بشبستان که بودي چون صبح برآمد به سر بام که رفتي قلب که شکستي و بميدان که بودي کين بر که کشيدي و کمان بر که گشادي در ظلمت شب چشمه‌ي حيوان که بودي اي کام روانم لب چون آب حياتت آرام دل و آرزوي جان که بودي ديشب که مرا جان و دل از داغ تو مي‌سوخت درصحن...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي شمع چگل دوش در ايوان که بودي
اي شمع چگل دوش در ايوان که بودي
اي شمع چگل دوش در ايوان که بودي

شاعر : خواجوي کرماني

وي سرو روان دي بگلستان که بودياي شمع چگل دوش در ايوان که بودي
کي بود نزول تو و در شان که بوديوي آيت رحمت که کست شرح نداند
چون شام در آمد بشبستان که بوديچون صبح برآمد به سر بام که رفتي
قلب که شکستي و بميدان که بوديکين بر که کشيدي و کمان بر که گشادي
در ظلمت شب چشمه‌ي حيوان که بودياي کام روانم لب چون آب حياتت
آرام دل و آرزوي جان که بوديديشب که مرا جان و دل از داغ تو مي‌سوخت
درصحن گلستان گل خندان که بوديبرطرف چمن بلبل خوش خوان که گشتي
آخر بنگوئي که تو خود زان که بوديتا از دل و جان زان تو گشتيم چو خواجو


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط