سحر چون باد عيسي دم کند با روح دمسازي شاعر : خواجوي کرماني هزار آوا شود مرغ سحر خوان از خوش آوازي سحر چون باد عيسي دم کند با روح دمسازي بزن دستي و از رندان تفرج کن سراندازي بده آبي و از مستان بياموز آتش انگيزي که آن بهتر که مستانرا کند پيمانه دمسازي ز پيمان بگذر اي صوفي و درکش بادهي صافي توئي اي غم که شب تا روز ما را محرم رازي درين مدت که از ياران جدا گشتيم و غمخواران چو آن لعبت نميبينم گلندامي به طنازي چو آن مهوش نميآرم پريروئي به زيبائي...