مراد خويش دگرباره من نخواهم خواست | | اگر مراد تو اي دوست بي مرادي ماست |
خلاف راي تو کردن خلاف مذهب ماست | | اگر قبول کني ور براني از بر خويش |
تفاوتي نکند چون نظر به عين رضاست | | ميان عيب و هنر پيش دوستان کريم |
خلل پذير نباشد ارادتي که مراست | | عنايتي که تو را بود اگر مبدل شد |
که هر چه دوست پسندد به جاي دوست رواست | | مرا به هر چه کني دل نخواهي آزردن |
ميان ليلي و مجنون محبتست و صفاست | | اگر عداوت و جنگست در ميان عرب |
ميان عاشق و معشوق دوستي برجاست | | هزار دشمني افتد به قول بدگويان |
که در محبت رويش هزار جامه قباست | | غلام قامت آن لعبت قباپوشم |
چرا که از سر جان بر نميتوانم خاست | | نميتوانم بي او نشست يک ساعت |
گدا اگر همه عالم بدو دهند گداست | | جمال در نظر و شوق همچنان باقي |
و گر کنند ملامت نه بر من تنهاست | | مرا به عشق تو انديشه از ملامت نيست |
ضرورتست که گويد به سرو ماند راست | | هر آدمي که چنين شخص دلستان بيند |
خطا نباشد ديگر مگو چنين که خطاست | | به روي خوبان گفتي نظر خطا باشد |
که گر چه رنج به جان ميرسد اميد دواست | | خوشست با غم هجران دوست سعدي را |
از آن خوشست که اميد رحمت فرداست | | بلا و زحمت امروز بر دل درويش |