خوش ميروي به تنها تنها فداي جانت شاعر : سعدي مدهوش ميگذاري ياران مهربانت خوش ميروي به تنها تنها فداي جانت وز حسن خود بماند انگشت در دهانت آيينهاي طلب کن تا روي خود ببيني عزمي درست بايد تا ميکشد عنانت قصد شکار داري يا اتفاق بستان تا بگذرد نسيمي بر ما ز بوستانت اي گلبن خرامان با دوستان نگه کن اي دزد آشکارا ميبينم از نهانت رخت سراي عقلم تاراج شوق کردي پيکان غمزه در دل ز ابروي چون کمانت هر دم کمند زلفت صيدي دگر بگيرد خفتن حرام...