هر که را باغچهاي هست به بستان نرود
هر که را باغچهاي هست به بستان نرود
شاعر : سعدي
هر که مجموع نشستست پريشان نرود هر که را باغچهاي هست به بستان نرود هرگزش گوشه خاطر به گلستان نرود آن که در دامنش آويخته باشد خاري روي در قبله معني به بيابان نرود سفر قبله درازست و مجاور با دوست جان عاشق به تماشاگه رضوان نرود گر بيارند کليد همه درهاي بهشت اندرونت به گل و لاله و ريحان نرود گر سرت مست کند بوي حقيقت روزي مدعي باشد اگر بر سر پيکان نرود هر که دانست که منزلگه معشوق کجاست که گرش سر برود از سر پيمان نرود صفت عاشق صادق به درستي آنست برو اي خواجه که اين درد به درمان نرود به نصيحتگر دل شيفته ميبايد گفت نقش بر سنگ نبشتست به طوفان نرود به ملامت نبرند از دل ما صورت عشق هيچ عيار نباشد که به زندان نرود عشق را عقل نميخواست که بيند ليکن شب به پايان رود و شرح به پايان نرود سعديا گر همه شب شرح غمش خواهي گفت