اي ساربان آهسته رو کرام جانم مي‌رود

اي ساربان آهسته رو کرام جانم مي‌رود شاعر : سعدي وان دل که با خود داشتم با دلستانم مي‌رود اي ساربان آهسته رو کرام جانم مي‌رود گويي که نيشي دور از او در استخوانم مي‌رود ...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي ساربان آهسته رو کرام جانم مي‌رود
اي ساربان آهسته رو کرام جانم مي‌رود
اي ساربان آهسته رو کرام جانم مي‌رود

شاعر : سعدي

وان دل که با خود داشتم با دلستانم مي‌روداي ساربان آهسته رو کرام جانم مي‌رود
گويي که نيشي دور از او در استخوانم مي‌رودمن مانده‌ام مهجور از او بيچاره و رنجور از او
پنهان نمي‌ماند که خون بر آستانم مي‌رودگفتم به نيرنگ و فسون پنهان کنم ريش درون
کز عشق آن سرو روان گويي روانم مي‌رودمحمل بدار اي ساروان تندي مکن با کاروان
ديگر مپرس از من نشان کز دل نشانم مي‌روداو مي‌رود دامن کشان من زهر تنهايي چشان
چون مجمري پرآتشم کز سر دخانم مي‌رودبرگشت يار سرکشم بگذاشت عيش ناخوشم
در سينه دارم ياد او يا بر زبانم مي‌رودبا آن همه بيداد او وين عهد بي‌بنياد او
کشوب و فرياد از زمين بر آسمانم مي‌رودبازآي و بر چشمم نشين اي دلستان نازنين
وين ره نه قاصد مي‌روم کز کف عنانم مي‌رودشب تا سحر مي‌نغنوم و اندرز کس مي‌نشنوم
وين نيز نتوانم که دل با کاروانم مي‌رودگفتم بگريم تا ابل چون خر فروماند به گل
گر چه نباشد کار من هم کار از آنم مي‌رودصبر از وصال يار من برگشتن از دلدار من
من خود به چشم خويشتن ديدم که جانم مي‌روددر رفتن جان از بدن گويند هر نوعي سخن
طاقت نميارم جفا کار از فغانم مي‌رودسعدي فغان از دست ما لايق نبود اي بي‌وفا


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط