هر که سوداي تو دارد چه غم از هر که جهانش شاعر : سعدي نگران تو چه انديشه و بيم از دگرانش هر که سوداي تو دارد چه غم از هر که جهانش وان سر وصل تو دارد که ندارد غم جانش آن پي مهر تو گيرد که نگيرد پي خويشش وان که در عشق ملامت نکشد مرد مخوانش هر که از يار تحمل نکند يار مگويش نتوان بازگرفتن به همه شهر عنانش چون دل از دست به درشد مثل کره توسن مژه بر هم نزند گر بزني تير و سنانش به جفايي و قفايي نرود عاشق صادق عجب ار بازنيايد به تن مرده روانش خفته...