ساقيا مي ده که مرغ صبح بام شاعر : سعدي رخ نمود از بيضه زنگارفام ساقيا مي ده که مرغ صبح بام آتش سودا به آب چشم جام در دماغ مي پرستان بازکش يا رب از جنت که آورد اين پيام يا رب از فردوس کي رفت اين نسيم راکبي تندست و مرکوبي جمام خاطر سعدي و بار عشق تو ساتکيني ساتکيني اي غلام جان ما و دل غلام روي توست