آمدي وه که چه مشتاق و پريشان بودم

آمدي وه که چه مشتاق و پريشان بودم شاعر : سعدي تا برفتي ز برم صورت بي‌جان بودم آمدي وه که چه مشتاق و پريشان بودم که در انديشه اوصاف تو حيران بودم نه فراموشيم از ذکر تو...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آمدي وه که چه مشتاق و پريشان بودم
آمدي وه که چه مشتاق و پريشان بودم
آمدي وه که چه مشتاق و پريشان بودم

شاعر : سعدي

تا برفتي ز برم صورت بي‌جان بودمآمدي وه که چه مشتاق و پريشان بودم
که در انديشه اوصاف تو حيران بودمنه فراموشيم از ذکر تو خاموش نشاند
که نه در باديه خار مغيلان بودمبي تو در دامن گلزار نخفتم يک شب
ور نه دور از نظرت کشته هجران بودمزنده مي‌کرد مرا دم به دم اميد وصال
گوييا در چمن لاله و ريحان بودمبه تولاي تو در آتش محنت چو خليل
همه شب منتظر مرغ سحرخوان بودمتا مگر يک نفسم بوي تو آرد دم صبح
عهد بشکستي و من بر سر پيمان بودمسعدي از جور فراقت همه روز اين مي‌گفت


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط