وه که در عشق چنان ميسوزم شاعر : سعدي که به يک شعله جهان ميسوزم وه که در عشق چنان ميسوزم دم به دم شعله زنان ميسوزم شمع وش پيش رخ شاهد يار که من از عشق فلان ميسوزم سوختم گر چه نمييارم گفت شفقتي بر که به جان ميسوزم رحمتي کن که به سر ميگردم من گنه کارم از آن ميسوزم با تو ياران همه در ناز و نعيم کس نداند که نهان ميسوزم سعديا ناله مکن گر نکنم