هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم شاعر : سعدي نبود بر سر آتش ميسرم که نجوشم هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم شمايل تو بديدم نه صبر ماند و نه هوشم به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم دگر نصيحت مردم حکايتست به گوشم حکايتي ز دهانت به گوش جان من آمد که من قرار ندارم که ديده از تو بپوشم مگر تو روي بپوشي و فتنه بازنشاني که گر به پاي درآيم به دربرند به دوشم من رميده دل آن به که در سماع نيايم که ديده خواب نکردست از انتظار تو دوشم بيا به صلح من امروز...