گر تيغ برکشد که محبان هميزنم شاعر : سعدي اول کسي که لاف محبت زند منم گر تيغ برکشد که محبان هميزنم گو سر قبول کن که به پايش درافکنم گويند پاي دار اگرت سر دريغ نيست اوليتر آن که گوش نصيحت بياکنم امکان ديده بستنم از روي دوست نيست بر من به نيم جو که بسوزند خرمنم آوردهاند صحبت خوبان که آتشست در قيد او که ياد نيايد نشيمنم من مرغ زيرکم که چنانم خوش اوفتاد برگيرم آستين برود تا به دامنم درديست در دلم که گر از پيش آب چشم بيني که زير جامه...