سخن عشق تو بي آن که برآيد به زبانم

سخن عشق تو بي آن که برآيد به زبانم شاعر : سعدي رنگ رخساره خبر مي‌دهد از حال نهانم سخن عشق تو بي آن که برآيد به زبانم بازگويم که عيانست چه حاجت به بيانم گاه گويم که بنالم ز پريشاني حالم که به ديدار تو شغلست و فراغ از دو جهانم هيچم از دنيي و عقبي نبرد گوشه خاطر به در غير ببيني ز در خويش برانم گر چنانست که روي من مسکين گدا را نه در انديشه که خود را ز کمندت برهانم من در انديشه آنم که روان بر تو فشانم که به ديوانگي از عشق تو فرهاد زمانم گر...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سخن عشق تو بي آن که برآيد به زبانم
سخن عشق تو بي آن که برآيد به زبانم
سخن عشق تو بي آن که برآيد به زبانم

شاعر : سعدي

رنگ رخساره خبر مي‌دهد از حال نهانمسخن عشق تو بي آن که برآيد به زبانم
بازگويم که عيانست چه حاجت به بيانمگاه گويم که بنالم ز پريشاني حالم
که به ديدار تو شغلست و فراغ از دو جهانمهيچم از دنيي و عقبي نبرد گوشه خاطر
به در غير ببيني ز در خويش برانمگر چنانست که روي من مسکين گدا را
نه در انديشه که خود را ز کمندت برهانممن در انديشه آنم که روان بر تو فشانم
که به ديوانگي از عشق تو فرهاد زمانمگر تو شيرين زماني نظري نيز به من کن
دل نهادم به صبوري که جز اين چاره ندانمنه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت
که به جانان نرسم تا نرسد کار به جانممن همان روز بگفتم که طريق تو گرفتم
نگهي باز به من کن که بسي در بچکانمدرم از ديده چکانست به ياد لب لعلت
که به پايان رسدم عمر و به پايان نرسانمسخن از نيمه بريدم که نگه کردم و ديدم


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط