آن کس که از او صبر محالست و سکونم

آن کس که از او صبر محالست و سکونم شاعر : سعدي بگذشت ده انگشت فروبرده به خونم آن کس که از او صبر محالست و سکونم گفتم نه چنانم که توان گفت که چونم پرسيد که چوني ز غم و درد جدايي از دست زبان‌ها به تحمل چو ستونم زان گه که مرا روي تو محراب نظر شد جز بر سر کوي تو که ديوار زبونم مشنو که همه عمر جفا برده‌ام از کس کتش به قلم درفتد از سوز درونم بيمست چو شرح غم عشق تو نويسم کو تا بنويسند گواهي به جنونم آنان که شمردند مرا عاقل و هشيار ور سر ننهم...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آن کس که از او صبر محالست و سکونم
آن کس که از او صبر محالست و سکونم
آن کس که از او صبر محالست و سکونم

شاعر : سعدي

بگذشت ده انگشت فروبرده به خونمآن کس که از او صبر محالست و سکونم
گفتم نه چنانم که توان گفت که چونمپرسيد که چوني ز غم و درد جدايي
از دست زبان‌ها به تحمل چو ستونمزان گه که مرا روي تو محراب نظر شد
جز بر سر کوي تو که ديوار زبونممشنو که همه عمر جفا برده‌ام از کس
کتش به قلم درفتد از سوز درونمبيمست چو شرح غم عشق تو نويسم
کو تا بنويسند گواهي به جنونمآنان که شمردند مرا عاقل و هشيار
ور سر ننهم در قدمت عاشق دونمشمشير برآور که مرادم سر سعديست


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط