ما در خلوت به روي خلق ببستيم ما در خلوت به روي خلق ببستيمشاعر : سعدي از همه بازآمديم و با تو نشستيمما در خلوت به روي خلق ببستيموان چه نه پيمان دوست بود شکستيمهر چه نه پيوند يار بود بريديمشايد اگر عيب ما کنند که مستيممردم هشيار از اين معامله دورندملک پري پيکري شديم و برستيممالک خود را هميشه غصه گدازدداعي دولت به هر مقام که هستيمشاکر نعمت به هر طريق که بوديمدر همه عالم بلند و پيش تو پستيمدر همه چشمي عزيز و نزد تو خواريمتا تو ببينيم و خويشتن نپرستيماي بت صاحب دلان مشاهده بنمايبا همه عياري از کمند نجستيمديده نگه داشتيم تا نرود دلجان گرامي نهاده بر کف دستيمتا تو اجازت دهي که در قدمم ريزعهد وفا هم بر اين قرار که بستيمدوستي آنست سعديا که بماند