عمرها در پي مقصود به جان گرديديم عمرها در پي مقصود به جان گرديديمشاعر : سعدي دوست در خانه و ما گرد جهان گرديديمعمرها در پي مقصود به جان گرديديمآن که ما در طلبش جمله مکان گرديديمخود سراپرده قدرش ز مکان بيرون بودروي بنمود چو خفاش نهان گرديديمهمچو بلبل همه شب نعره زنان تا خورشيددل ببردند و ضرورت نگران گرديديمگفته بوديم به خوبان که نبايد نگريستبا ميان آمد و بي نام و نشان گرديديمصفت يوسف ناديده بيان ميکردندساقيا باده بده کز سر آن گرديديمرفته بوديم به خلوت که دگر مينخوريمپير بوديم و دگرباره جوان گرديديمتا همه شهر بيايند و ببينند که ماگو مياييد که ما صيد فلان گرديديمسعديا لشکر خوبان به شکار دل ما