در وصف نيايد که چه شيرين دهنست آن
در وصف نيايد که چه شيرين دهنست آن
شاعر : سعدي
اينست که دور از لب و دندان منست آن در وصف نيايد که چه شيرين دهنست آن بالا نتوان خواند که سرو چمنست آن عارض نتوان گفت که دور قمرست اين از سرو گذشتست که سيمين بدنست آن در سرو رسيدست وليکن به حقيقت گويي همه روحست که در پيرهنست آن هرگز نبود جسم بدين حسن و لطافت يا نقطهاي از غاليه بر ياسمنست آن خالست بر آن صفحه سيمين بناگوش در چشم تو پيداست که باب فتنست آن في الجمله قيامت تويي امروز در آفاق ترسم نرهانم که شکن بر شکنست آن گفتم که دل از چنبر زلفت برهانم دشوار برآيد که محقر ثمنست آن هر کس که به جان آرزوي وصل تو دارد در کوي وفا مرد مخوانش که زنست آن مردي که ز شمشير جفا روي بتابد عيبش نتوان گفت که بي خويشتنست آن گر خسته دلي نعره زند بر سر کويي کز صاحب وجه حسن آيد حسنست آن نزديک من آنست که هر جرم و خطايي هر جامه که عيار بپوشد کفنست آن سعدي سر سوداي تو دارد نه سر خويش