که ما را دور کرد از دوستداران | | فراق دوستانش باد و ياران |
چو بلبل در قفس روز بهاران | | دلم دربند تنهايي بفرسود |
که قتل مور در پاي سواران | | هلاک ما چنان مهمل گرفتند |
نميبينم بجز زنهارخواران | | به خيل هر که ميآيم به زنهار |
چنين باشد وفاي حق گزاران | | ندانستم که در پايان صحبت |
ندانستم که بر گنجند ماران | | به گنج شايگان افتاده بودم |
ببايد بردنت جور هزاران | | دلا گر دوستي داري به ناچار |
که برگردند روز تيرباران | | خلاف شرط يارانست سعدي |
به اخلاص و ارادت جان سپاران | | چه خوش باشد سري در پاي ياري |