دي به چمن برگذشت سرو سخنگوي من دي به چمن برگذشت سرو سخنگوي منشاعر : سعدي تا نکند گل غرور رنگ من و بوي مندي به چمن برگذشت سرو سخنگوي منآب گلستان ببرد شاهد گلروي منبرگ گل لعل بود شاهد بزم بهارتيغ جفا برکشيد ترک زره موي منشد سپر از دست عقل تا ز کمين عتابدست غمش درشکست پنجه نيروي منساعد دل چون نداشت قوت بازوي صبرمينکند بخت شور خيمه ز پهلوي منعشق به تاراج داد رخت صبوري دلاو به تفضل نکرد هيچ نگه سوي منکردهام از راه عشق چند گذر سوي اوخيره کشي کار اوست بارکشي خوي منجور کشم بنده وار ور کشدم حاکمستسعدي بيچاره بود بلبل خوشگوي مناي گل خوش بوي من ياد کني بعد از اين