دي به چمن برگذشت سرو سخنگوي من شاعر : سعدي تا نکند گل غرور رنگ من و بوي من دي به چمن برگذشت سرو سخنگوي من آب گلستان ببرد شاهد گلروي من برگ گل لعل بود شاهد بزم بهار تيغ جفا برکشيد ترک زره موي من شد سپر از دست عقل تا ز کمين عتاب دست غمش درشکست پنجه نيروي من ساعد دل چون نداشت قوت بازوي صبر مينکند بخت شور خيمه ز پهلوي من عشق به تاراج داد رخت صبوري دل او به تفضل نکرد هيچ نگه سوي من کردهام از راه عشق چند گذر سوي او خيره کشي کار اوست بارکشي...