گفتم به عقل پاي برآرم ز بند او شاعر : سعدي روي خلاص نيست بجهد از کمند او گفتم به عقل پاي برآرم ز بند او عقلت بگفت و گوش نکردي به پند او مستوجب ملامتي اي دل که چند بار دشوار ميرسد به درخت بلند او آن بوستان ميوه شيرين که دست جهد ليکن وصول نيست به گرد سمند او گفتم عنان مرکب تازي بگيرمش از شهر او چگونه رود شهربند او سر در جهان نهادمي از دست او وليک تا جز در او نظر نکند مستمند او چشمم بدوخت از همه عالم به اتفاق مسکين مگس کجا رود از پيش...