هرگز آن دل بنميرد که تو جانش باشي
هرگز آن دل بنميرد که تو جانش باشي
شاعر : سعدي
نيکبخت آن که تو در هر دو جهانش باشي هرگز آن دل بنميرد که تو جانش باشي به حقيقت که تو چون نقطه ميانش باشي غم و انديشه در آن دايره هرگز نرود بوستاني که چو تو سرو روانش باشي هرگزش باد صبا برگ پريشان نکند بر که افتد که تو يک دم نگرانش باشي همه عالم نگران تا نظر بخت بلند تشنهتر آن که تو نزديک دهانش باشي تشنگانت به لب اي چشمه حيوان مردند تو دگر نادره دور زمانش باشي گر توان بود که دور فلک از سر گيرند ور کسي گفت مگر هم تو زبانش باشي وصفت آن نيست که در وهم سخندان گنجد با همه درد دل آسايش جانش باشي چون تحمل نکند بار فراق تو کسي شايد ار محتمل بار گرانش باشي اي که بي دوست به سر مينتواني که بري چشم دارد که تو منظور نهانش باشي سعدي آن روز که غوغاي قيامت باشد