بنده‌ام گر به لطف مي‌خواني

بنده‌ام گر به لطف مي‌خواني شاعر : سعدي حاکمي گر به قهر مي‌راني بنده‌ام گر به لطف مي‌خواني که تو صورت به کس نمي‌ماني کس نشايد که بر تو بگزينند ور تو ما را به هيچ نستاني ندهيمت به هر که در عالم به تو گويم که هم تو درماني گفتم اين درد عشق پنهان را که تو خود در دلي و مي‌داني بازگفتم چه حاجتست به قول کز طبيعت عنان بگرداني نفس را عقل تربيت مي‌کرد پنجه با ما مکن که نتواني عشق داني چه گفت تقوا را پاي بند هواي نفساني چه خبر دارد از...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بنده‌ام گر به لطف مي‌خواني
بنده‌ام گر به لطف مي‌خواني
بنده‌ام گر به لطف مي‌خواني

شاعر : سعدي

حاکمي گر به قهر مي‌رانيبنده‌ام گر به لطف مي‌خواني
که تو صورت به کس نمي‌مانيکس نشايد که بر تو بگزينند
ور تو ما را به هيچ نستانيندهيمت به هر که در عالم
به تو گويم که هم تو درمانيگفتم اين درد عشق پنهان را
که تو خود در دلي و مي‌دانيبازگفتم چه حاجتست به قول
کز طبيعت عنان بگردانينفس را عقل تربيت مي‌کرد
پنجه با ما مکن که نتوانيعشق داني چه گفت تقوا را
پاي بند هواي نفسانيچه خبر دارد از حقيقت عشق
پاک بينان به صنع ربانيخودپرستان نظر به شخص کنند
عارفان را سماع روحانيشب قدري بود که دست دهد
کستين بر دو عالم افشانيرقص وقتي مسلمت باشد
صبر پيدا و درد پنهانيقصه عشق را نهايت نيست
تا نگويند قصه مي‌خوانيسعديا ديگر اين حديث مگوي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط