بهار آمد که هر ساعت رود خاطر به بستاني شاعر : سعدي به غلغل در سماع آيند هر مرغي به دستاني بهار آمد که هر ساعت رود خاطر به بستاني که خاک مرده بازآيد در او روحي و ريحاني دم عيسيست پنداري نسيم باد نوروزي تو نيز اي سرو روحاني بکن يک بار جولاني به جولان و خراميدن درآمد سرو بستاني تو خود گوي زنخ داري بساز از زلف چوگاني به هر کويي پري رويي به چوگان ميزند گويي به چوگانم نميافتد چنين گوي زنخداني به چندين حيلت و حکمت که گوي از همگنان بردم که باري...