جمعي که تو در ميان ايشاني

جمعي که تو در ميان ايشاني شاعر : سعدي زان جمع به دربود پريشاني جمعي که تو در ميان ايشاني آرام دلي و مرهم جاني اي ذات شريف و شخص روحاني وان حلقه که در ميان ايشاني خرم تن آن که با تو پيوندد باشد که غلام خويشتن خواني من نيز به خدمتت کمر بندم بي فايده‌اي مگس که مي‌راني بر خوان تو اين شکر که مي‌بينم کس شک نکند که سرو بستاني هر جا که تو بگذري بدين خوبي گر دل ندهد به پنجه بستاني هرک اين سر دست و ساعدت بيند چندان که قياس مي‌کنم جاني...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جمعي که تو در ميان ايشاني
جمعي که تو در ميان ايشاني
جمعي که تو در ميان ايشاني

شاعر : سعدي

زان جمع به دربود پريشانيجمعي که تو در ميان ايشاني
آرام دلي و مرهم جانياي ذات شريف و شخص روحاني
وان حلقه که در ميان ايشانيخرم تن آن که با تو پيوندد
باشد که غلام خويشتن خوانيمن نيز به خدمتت کمر بندم
بي فايده‌اي مگس که مي‌رانيبر خوان تو اين شکر که مي‌بينم
کس شک نکند که سرو بستانيهر جا که تو بگذري بدين خوبي
گر دل ندهد به پنجه بستانيهرک اين سر دست و ساعدت بيند
چندان که قياس مي‌کنم جانيمن جسم چنين نديده‌ام هرگز
پروانه به خون بده که سلطانيبر ديده من برو که مخدومي
ور چون قلمم به سر بگردانيمن سر ز خط تو بر نمي‌گيرم
وان درد که در دلست مي‌دانياين گرد که بر رخست مي‌بيني
پيداست که آتشيست پنهانيدودي که بيايد از دل سعدي
خوش مي‌رود اين سماع روحانيمي‌گويد و جان به رقص مي‌آيد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط