حالم از شرح غمت افسانه ايست

حالم از شرح غمت افسانه ايست شاعر : سعدي چشمم از عکس رخت بتخانه ايست حالم از شرح غمت افسانه ايست در کنار آنچنان دردانه ايست هر کجا بدگوهري در عالمست اي بسا عاقل که چون ديوانه‌ايست بر اميد زلف چون زنجير تو گفتم او را اين چه زلف ( ... ) \N گفت هان في‌الجمله در ( ... ) \N از لبش يک نکته‌اي ( ... ) \N با فروغ آفتاب حسن او وز خمش يک قطره‌اي پيمانه‌ايست نازنينا رخ چه مي‌پوشي ز من شمع گردون کمتر از پروانه‌ايست از بت آزر حکايتها...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حالم از شرح غمت افسانه ايست
حالم از شرح غمت افسانه ايست
حالم از شرح غمت افسانه ايست

شاعر : سعدي

چشمم از عکس رخت بتخانه ايستحالم از شرح غمت افسانه ايست
در کنار آنچنان دردانه ايستهر کجا بدگوهري در عالمست
اي بسا عاقل که چون ديوانه‌ايستبر اميد زلف چون زنجير تو
گفتم او را اين چه زلف ( ... )\N
گفت هان في‌الجمله در ( ... )\N
از لبش يک نکته‌اي ( ... )\N
با فروغ آفتاب حسن اووز خمش يک قطره‌اي پيمانه‌ايست
نازنينا رخ چه مي‌پوشي ز منشمع گردون کمتر از پروانه‌ايست
از بت آزر حکايتها کنندآخر اين مسکين کم از بيگانه‌ايست
بت خود اينست از ( ... )\N
در جهانم خود همين ويرانه‌ايستدل نه جاي تست آخر چون کنم
اين نه دل خوانند کين ( ... )\N
اين نه عشق است از ( ... )\N


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط