يکي ناسزا گفت در وقت جنگ

يکي ناسزا گفت در وقت جنگ شاعر : سعدي گريبان دريدند وي را به چنگ يکي ناسزا گفت در وقت جنگ جهانديده‌اي گفتش اي خودپرست قفا خورده گريان وعريان نشست دريده نديدي چو گل پيرهن چو غنچه گرت بسته بودي دهن چو طنبور بي مغز بسيار لاف سراسيمه گويد سخن بر گزاف به آبي توان کشتنش در نفس؟ نبيني که آتش زبان است و بس هنر خود بگويد نه صاحب هنر اگر هست مرد از هنر بهره‌ور ورت هست خود فاش گردد به بوي اگر مشک خالص نداري مگوي چه حاجت؟ محک خود بگويد که...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
يکي ناسزا گفت در وقت جنگ
يکي ناسزا گفت در وقت جنگ
يکي ناسزا گفت در وقت جنگ

شاعر : سعدي

گريبان دريدند وي را به چنگيکي ناسزا گفت در وقت جنگ
جهانديده‌اي گفتش اي خودپرستقفا خورده گريان وعريان نشست
دريده نديدي چو گل پيرهنچو غنچه گرت بسته بودي دهن
چو طنبور بي مغز بسيار لافسراسيمه گويد سخن بر گزاف
به آبي توان کشتنش در نفس؟نبيني که آتش زبان است و بس
هنر خود بگويد نه صاحب هنراگر هست مرد از هنر بهره‌ور
ورت هست خود فاش گردد به بوياگر مشک خالص نداري مگوي
چه حاجت؟ محک خود بگويد که چيستبه سوگند گفتن که زر مغربي است


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط