فقيهي بر افتاده مستي گذشت فقيهي بر افتاده مستي گذشتشاعر : سعدي به مستوري خويش مغرور گشتفقيهي بر افتاده مستي گذشتجوان سر برآورد کاي پيرمدز نخوت بر او التفاتي نکردکه محرومي آيد ز مستکبريتکبر مکن چون به نعمت دريمبادا که ناگه درافتي به بنديکي را که در بند بيني مخندکه فردا چو من باشي افتاده مست؟نه آخر در امکان تقدير هستمزن طعنه بر ديگري در کنشتتو را آسمان خط به مسجد نبشتکه زنار مغ بر ميانت نبستببند اي مسلمان به شکرانه دستبه عنفش کشان ميبرد لطف دوستنه خود ميرود هر که جويان اوست