دريغ صحبت ديرين و حق ديد و شناخت شاعر : سعدي که سنگ تفرقه ايام در ميان انداخت دريغ صحبت ديرين و حق ديد و شناخت که آسمان به سروقتشان دو اسبه نتاخت دو دوست يکنفس از عمر برنياسودند خنک تني که دل اول نبست و مهر نباخت چو دل به قهر ببايد گسست و مهر بريد دل از محبت ايشان نميتوان پرداخت جماعتي که بپرداختند از ما دل بر آنچه ساخته بوديم روزگار نساخت به روي همنفسان برگ عيش ساخته بود که بيوفايي دوران اسمان بشناخت نگشت سعدي از آن روز گرد صحبت خلق...