کجا همي رود اين شاهد شکر گفتار؟

کجا همي رود اين شاهد شکر گفتار؟ شاعر : سعدي چرا همي نکند بر دو چشم من رفتار؟ کجا همي رود اين شاهد شکر گفتار؟ که در تأمل او خيره مي‌شود ابصار به آفتاب نماند مگر به يک...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کجا همي رود اين شاهد شکر گفتار؟
کجا همي رود اين شاهد شکر گفتار؟
کجا همي رود اين شاهد شکر گفتار؟

شاعر : سعدي

چرا همي نکند بر دو چشم من رفتار؟کجا همي رود اين شاهد شکر گفتار؟
که در تأمل او خيره مي‌شود ابصاربه آفتاب نماند مگر به يک معني
مثال صيقل از آيينه مي‌برد زنگارنظر در آينه‌ي روي عالم افروزش
نبشته بر گل رويش به خط سبز عذاربرات خوبي و منشور لطف و زيبايي
که بر خرير نويسد کسي به خط غباربه مشک سوده‌ي محلول در عرق ماند
که اين چو دانه‌ي نارست و آن چو شعله‌ي نارلبش ندانم و خدش چگونه وصف کنم
کجا شدند تماشا کنان شيرين کارچو در محاورت آيد دهان شيرينش
چو بازگشت به بستان بريخت برگ بهارنسيم صبح بر اندام نازکش بگذشت
مطاوع توام اي يار اگر نداري عارمتابع توام اي دوست گر نداري ننگ
من از تو روي بپيچم؟ کدام صبر و قرارتو در کمند من آيي؟ کدام دولت و بخت
که غيرتم نگذارد که بشنود اغيارحديث عشق تو با کس همي نيارم گفت
تو برگذشتي و نگذشت بعد از آن ديارهميشه در دل من هرکس آمدي و شدي
بخيلم ار نکنم سر فدا و جان ايثارتو از سر من و از جان من عزيزتري
وگر قبول کني بنده‌ايم و خدمتکاراکر ملول شوي، حاکمي و فرمان ده
که دوستي به قيامت برند سعدي‌وارحلال نيست محبت مگر کساني را
هنوز باز نکرديم دوري از طومارحکايت اينهمه گفتيم و همچنان باقيست
هنوز باز نکرديم دوري از طوماراگر در سخن اينجا که هست دربندم
به صدر صاحب ديوان و شمع جمع کبارسخن به اوج ثريا رسد اگر برسد
سپهر حشمت و درياي فضل و کوه وقارجهان دانش و ابر سخا و کان کرم
به راي روشن او اعتماد و استظهارامين مشرق و مغرب که ملک و دين دارند
عماد قبه‌ي اسلام و قبله‌ي زوارخدايگان صدور زمانه شمس‌الدين
معين و مظهر دين محمد مختارمحمد بن محمد که يمن همت اوست
بر آستان جلالش چو بندگان صغاراکابر همه عالم نهاده گردن طوع
که قصد باب معالي کنندش از اقطارنه هرکس اين شرف و قدر و منزلت دارد
که اهل فضل طوافش کنند چون پرگارچه کعبه در همه آفاق نقطه‌اي بايد
که خط به روم برد دم به دم ز هندو بارقلم به يمن يمينش چو گرم رو مرغيست
چنانکه مي‌رود آب حياتش از منقاربرآيد از ظلمات دويت هر ساعت
هنوز هست رسول خداي را انصارپناه ملت حق تا چنين بزرگانند
وگر سرش همه پيشانيست چون مسمارعدوي دولت او را هميشه کوفت رسد
به کام دولت و دنيا و دين ممتع دارمرين يگانه اهل زمانه را يارب
پيام بنده‌ي نعمت‌شناس شکرگزارکه مي‌برد به خداوند منعم محسن
نه مرد اسپ دوانيدم درين مضمارکه من نه اهل سخن گفتنم درين معني
که شکر نعمت وي کردمي يکي ز هزارمرا هزار زبان فصيح بايستي
به عجز مي‌کنم از حق بندگي اقرارچو بندگي نتواتنم همي به جاي آورد
به چشم نقص نبينندم اهل استبصاروگر به جلوه‌ي طاوس شوخيي کردم
نه پر و بال نگارين همي کنم اظهارکه من به جلوه‌گري پاي زشت مي‌پوشم
که بر محک نزند سيم ناتمام عياربه سوق صيرفيان در، حکيم آن را به
که خود عبير بگويد چه حاجت عطارهنر نمودن اگر نيز هست لايق نيست
اميدوار قبول از مهيمن غفاربراي ختم سخن دست در دعا داريم
هميشه تا که زمين را بود قرار و مدارهميشه تا که ملک را بود تقلب دور
نگاهداشته از نائبات ليل و نهارثبات عمر تو باد و دوام عافيتت
ز تخت و بخت و جواني و ملک برخوردارتوحاکم همه آفاق و آنکه حاکم تست


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط