توبهي من جزع و لعل و زلف و رخسارت شکست توبهي من جزع و لعل و زلف و رخسارت شکستشاعر : سنايي غزنوي دي که بودم روزهدار امروز هستم بتپرستتوبهي من جزع و لعل و زلف و رخسارت شکستوز مغابهي جام تو قنديلها بر هم شکستاز ترانهي عشق تو نور نبي موقوف گشتحلقههاي زلف تو پاي خردمندان ببسترمزهاي لعل تو دست جوانمردان گشادناوک مژگانت اي جانان دل و جانم بخستابروي مقرونت اي دلبر کمان اندر کشيدبود نتوان جز صبور و عاشق و مخمور و مستبا چنان مژگان و ابرو با چنان رخسار و لبپادشاهي را بود در وصل تو مقدار پستپارسايي را بود در عشق تو بازار سستجز به ياد تو نيارم سوي رطل و جام دستجز براي تو نسازم من ز فرق خويش پايهر کرا وصل تو باشد هر چه بايد جمله هستشادي و آرام نبود هر کرا وصل تو نيست