توبهي من جزع و لعل و زلف و رخسارت شکست شاعر : سنايي غزنوي دي که بودم روزهدار امروز هستم بتپرست توبهي من جزع و لعل و زلف و رخسارت شکست وز مغابهي جام تو قنديلها بر هم شکست از ترانهي عشق تو نور نبي موقوف گشت حلقههاي زلف تو پاي خردمندان ببست رمزهاي لعل تو دست جوانمردان گشاد ناوک مژگانت اي جانان دل و جانم بخست ابروي مقرونت اي دلبر کمان اندر کشيد بود نتوان جز صبور و عاشق و مخمور و مست با چنان مژگان و ابرو با چنان رخسار و لب پادشاهي را بود...