گر سال عمر من به سر آيد روا بود شاعر : سنايي غزنوي اندي که سال عيش هميشه به جا بود گر سال عمر من به سر آيد روا بود پس سال و ماه و وقت در او از کجا بود پايان عاشقي نه پديدست تا ابد در سال و ماه عمر ز جانم جدا بود اي واي و حسرتا که اگر عشق يک نفس نشنيدهاي که عشق براي بلا بود اي آمده به طمع وصال نگار خويش تا پيش شمع يک نظرش را سنا بود پروانهي ضعيف کند جان فداي شمع گويي فناي وي همه اندر بقا بود ديدار وي همان بود و سوختن همان هرگز گمان...