روزي بت من مست به بازار برآمد شاعر : سنايي غزنوي گرد از دل عشاق به يک بار بر آمد روزي بت من مست به بازار برآمد صد شيفته را از غم او کار برآمد صد دلشده را از غم او روز فرو شد باز آن دو بهم کرد و خريدار برآمد رخسار و خطش بود چو ديبا و چو عنبر فرياد ز بزاز و ز عطار برآمد در حسرت آن عنبر و ديباي نو آيين گويند که بر برگ گلش خار برآمد رشک ست بتان را ز بناگوش و خط او تا سوسن و شمشاد ز گلزار برآمد آن مايه بدانيد که ايزد نظري کرد پيش از شب...