اي من غلام عشق که روزي هزار بار اي من غلام عشق که روزي هزار بارشاعر : سنايي غزنوي ر من نهد ز عشق بتي صد هزار باراي من غلام عشق که روزي هزار باربر عقل زيرکان بزند راه اختياراين عشق جوهريست بدانجا که روي دادنامرد را ز مرد که کردست آشکارجز عشق و اختيار به ميدان نام و ننگبر جان عاشقان بتر از زخم ذوالفقارجز درد عشق غمزهي معشوق را که کردهر ساعت ار بخواهد جانها کند نثاراين درد عشق راست که در پاي نيکواندر باغ عشق دوست به نرخ گلست خاردر عشق نيست زحمت تمييز بهر آنک