از آن شکر که تو در پسته‌ي دهان داري

از آن شکر که تو در پسته‌ي دهان داري شاعر : سيف فرغاني سزد که راتبه‌ي جان من روان داري از آن شکر که تو در پسته‌ي دهان داري نه آن سگم که تو تيمار من به نان داري به بوسه تربيتم کن که من برين درگه چو ديگران که چه رخسار دلستان داري نظر در آينه کن تا تو را شود روشن تو خويشتن بستاني که دست آن داري اگر کسي ندهد دل به چون تو دلداري که قد سرو و رخ همچو گلستان داري، جماعتي که در اوصاف تو همي گويند ز غنچه‌ها که بر اطراف بوستان داري نظر در آن گل رو...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
از آن شکر که تو در پسته‌ي دهان داري
از آن شکر که تو در پسته‌ي دهان داري
از آن شکر که تو در پسته‌ي دهان داري

شاعر : سيف فرغاني

سزد که راتبه‌ي جان من روان دارياز آن شکر که تو در پسته‌ي دهان داري
نه آن سگم که تو تيمار من به نان داريبه بوسه تربيتم کن که من برين درگه
چو ديگران که چه رخسار دلستان دارينظر در آينه کن تا تو را شود روشن
تو خويشتن بستاني که دست آن دارياگر کسي ندهد دل به چون تو دلداري
که قد سرو و رخ همچو گلستان داري،جماعتي که در اوصاف تو همي گويند
ز غنچه‌ها که بر اطراف بوستان دارينظر در آن گل رو مي‌کنند، بي‌خبرند
که همچو من به سخن رسم عاشقان داري،پيام داد به من عاشقي که اي مسکين
تو از محبت او تا به کي فغان داري؟به روي گل دگران خرمند چون بلبل
تو نيز قصه‌ي خود بازگو، زبان داري!چو عاشقان همه احوال خويش عرض کنند
ممير کز لب لعلش غذاي جان داريبه بوسه‌اي چو رسيدي از آن دهان زنهار
حديث يا شکر است آن که در دهان داريچو دوست گفت سخن، گفت سيف فرغاني


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط