خلاص از ربقهي تقليد ديدم | | ز ترسايي غرض تجريد ديدم |
که سيمرغ بقا را آشيان است | | جناب قدس وحدت دير جان است |
که از روح القدس آمد پديدار | | ز روحالله پيدا گشت اين کار |
که از قدوس اندر وي نشاني است | | هم از الله در پيش تو جاني است |
درآيي در جناب قدس لاهوت | | اگر يابي خلاص از نفس ناسوت |
چو روح الله بر چارم فلک شد | | هر آن کس کو مجرد چون ملک شد |