باز در ميکده سر حلقهي رندان شدهام باز در ميکده سر حلقهي رندان شدهامشاعر : عبيد زاکاني باز در کوي مغان بي سر و سامان شدهامباز در ميکده سر حلقهي رندان شدهاممن سرگشته در اين واقعه حيران شدهامنه به مسجد بودم راه و نه در ميکده جايمبتلاي دل شوريدهي نالان شدهامبر من خستهي بيچاره ببخشيد که مناز پي مصلحتي چند مسلمان شدهامرغبتم سوي بتانست وليکن دو سه روزکردهام توبه و در حال پشيمان شدهامبارها از سر جهلي که مرا بود به سهوبهتر آنست که من منکر ايشان شدهامزاهدان از مي و معشوق مرا منع کنندزين سخن معتقد مذهب رهبان شدهامگفت رهبان که عبيد از پي سالوس مرو