دنيا به کام پادشه کامران ماست | | دولت قرين دولت صاحبقران ماست |
بيرون ز حد وهم و خيال و گمان ماست | | سلطان اويس آنکه صفات جلال او |
کافاق زنده کردهي فيض بيان ماست | | اي آنشهي که گر تو بگوئي روا بود |
از راي روشن و خرد خردهدان ماست | | بنياد عدل محکم و بازوي دين قوي |
از سهم تير و خنجر گيتي ستان ماست | | ارکان ظلم و قاعدهي جور منهدم |
امروز در حمايت گرز و سنان ماست | | روي زمين که غرقهي طوفان فتنه بود |
احسان شامل و کرم بيکران ماست | | پشت و پناه خلق جهاني به امر خلق |
اقبال بندهايست که از خاندان ماست | | دولت ملازميست که با ما بزرگ شد |
شمشير و تير و خامهي گوهرفشان ماست | | مفتاح ملک و ضامن ارزاق مرد و زن |
نوک زبان تيغ و قلم ترجمان ماست | | آنجا که از امور سپاهي سخن رود |
تا راي پير تابع بخت جوان ماست | | پير و جوان متابع تدبير ما شدند |
هر بامداد معتکف آستان ماست | | خورشيد پادشاه فلک شد از آنکه او |
اکنونکه هفت کشور عالم از آن ماست | | اقبال پنج نوبت شاهي همي زند |
تاييد هم رکاب و ظفر همعنان ماست | | از هر طرف که رايت ما جلوه ميکند |
مردافکني که پشت نمايد کمان ماست | | از فرش خاک برگذري تا فراز عرش |
توفيق عهد کرده که آن در ضمان ماست | | هر آرزو که خواستهايم از خداي خويش |
آسوده در حمايت حفظ و امان ماست | | هرکس که هست در همه آفاق چون عبيد |
وامروز خوشترين زمانها زمان ماست | | شاها زمان فتنه و آشوب و ظلم رفت |
آوازهي بزرگي و نام و نشان ماست | | هنگام کين ز جملهي دشمنکشان ما |
زيرا دعاي جان تو ورد زبان ماست | | ايزد دعاي ما به کرم مستجاب کرد |