خوشتر ز صحن جنت و خرمتر از بهار | | شد ملک فارس باز به تاييد کردگار |
اقبال کرد باز بر اين مملکت گذار | | دولت فکند سايه بر اطراف اين مقام |
بگشاد شاهبال سعادت بر اين ديار | | سيمرغ ز آشيان عنايت ز اوج قدس |
در بوستان دهر گل خرمي به بار | | باز آمد از نسايم و الطاف ايزدي |
دلهاي نااميد کنون شد اميدوار | | جانهاي غمپرست کنون گشت شادمان |
شاه عدو شکار جهانگير کامکار | | کز سايهي عنايت سلطان تاجبخش |
«آن بيش ز آفرينش و کم ز آفريدگار | | جمشيد عهد خسرو گيتي جمال دين |
از سايهي مبارک مخدوم نامدار | | تشريف يافت صدر وزارت به فال سعد |
آن تا هزار جد و پدر شاه و شهريار | | خورشيد آسمان وزارت عميد ملک |
وي آسمان مهابت خورشيد اقتدار | | اي مشتري عطيت و ناهيد خاصيت |
وي ذات تو نتيجهي الطاف کردگار | | اي عنصر تو زبدهي محصول کاينات |
بحري به گاه کوشش و کوهي گه وقار | | ابري به گاه بخشش و کاني به گاه جود |
تا ملک چين بتازد و تا حد زنگبار | | کلک تو مسرعيست که هردم هزار بار |
اسميست او ز بحر بنان تو مستعار | | اين ابر را که فيض به هر کس همي رسد |
کان قطرهاي دو بخشد و اين در شاهوار | | نه ابر را کجا و بنان تو از کجا |
تا باشد اين طريقه ز داعيت يادگار | | شاها در اين ميان غزلي درج ميکنم |
اي ترک نازنين من اي رشگ نوبهار | | گل باز جلوه کرد بر اطراف جويبار |
خرگاه ساز کن که بهشتست مرغزار | | از خانه دور شو که کنون خانه دوزخست |
با ارغوان طرب کن و با لاله مي گسار | | با غنچه شو مصاحب و با ياسمن نشين |
يا توق خواه شيره بنه چرغتو بيار | | گل ريز و مطربان بنشان انجمن بساز |
پائي بکوب و دست بزن کاسهاي بدار | | طرف کلاه کج کن و بند کمر ببند |
شادان ز روي عربده بشکن سر خمار | | نازان به ترکتاز فرو ريز خون مي |
در ملک جان به غمزهي جادو فکن شکار | | بر خيل دل ز طرهي هندو گشا کمين |
ما و شراب و شاهد و رندي آشکار | | صوفي و کنج مسجد و سالوسي نهان |
امشب نيم ز روي خيال تو شرمسار | | هرگز خيال روي تو از جان نميرود |
آخر نگاه کن به جفاهاي روزگار | | بر خستگان جفا و ستم بيش از اين مکن |
دست عبيد و دامن لطف تو زينهار | | دامن ز صحبت من بيچاره در مکش |
تا چرخ تيز گرد کند بر مدر مدار | | تا از فلک بتابد اجرام مستنير |
« اي کاينات را بوجود تو افتخار» | | بادا وجود قدسيت ايمن ز حادثات |