زندگى و انديشه هاى عرفانى ابونصر سراج طوسى (4)
روح
فضيلت فقر يا غنا
برترى انبيا بر اوليا
مقامات و احوال و بعضى اصطلاحات مربوط به آن
او اهل هر يك از مقامات و احوال را بر سه قسم تقسيم مى كند; مريدان يا عموم، متحققان يا اهل خصوص، اهل نهايات يا اهل خصوص الخصوص. اهل خصوص كسانى هستند كه به مقام يا حال متحقق شده اند. اهل خصوص الخصوص آنها هستند كه از مقامات و احوال گذشته و اهل تفريد شده اند.[176] به عبارت ديگر مبتدى همان مريد است و منتهى همان خصوص الخصوص و ميانه همان اهل خصوص.
او اين نكته را اضافه مى كند كه در حالت «قرب»، آن گاه كه قلب لطف، احسان و محبت خداوندگارش را ديد به «حال محبت» و «شوق» مى رسد و آن گاه كه قلب هيبت، قدرت و عظمت مولايش را ديد به او حالت «خوف» و «حيا» دست مى دهد.[177] اين مطلب با بحث اسماى جلال و جمال ابن عربى قابل مقايسه است.
سالك بعد از پشت سر گذاشتن اين مقامات و احوال صاحب مكان مى شود و «مكان» براى اهل كمال و نهايات است و به آن كه به نهايات رسيده، «مراد» گويند.[178] اين انتقال از احوال و مقامات را سير گويند و اگر اين سير سريع باشد آن را طير گويند.[179] در اينجا نبايد از تفاوتى كه نظر سراج با نظر ديگر عارفان دارد غافل شويم. عارفانى همچون جنيد و عبدالرزاق كاشانى معتقدند سالك مجذوب همان مريد است و مجذوب سالك همان مراد. مريد سير دارد و مراد طير.[180] در حالى كه سراج مريد را (با تساهل در عبارت) همان مبتدى و مراد را منتهى مى داند و سير و طير را وصف سلوكِ سالك مى داند نه وصفِ خودِ سالك.
در نظر عارفان حجاب قلب چهارگونه است: ختم و طبع كه براى قلب كفار است. رين و قسوه كه براى قلب منافق است. صدأ و غشاوه كه براى قلب مؤمن است. و غين كه زنگار قلب پيامبر است. اين تعابير همه از آيات و روايات برگرفته است. سراج در مورد غين مى گويد: اين كلمه از اين روايت پيامبر گرفته شده كه مى فرمايد من براى رفع زنگار دل روزى صد مرتبه استغفار مى كنم; «انه ليغان على قلبى فأستغفر الله و اتوب اليه فى اليوم مأة مرة». او براى غين به آينه مثال مى زند كه وقتى ناظرى روبه روى آينه قرار مى گيرد از بازدم او بخارى روى آن حاصل مى شود كه براى چند لحظه جلو نور را مى گيرد اما دوباره به حالت اول باز مى گردد. او اين روايت را ضعيف مى داند و مى گويد: قلب پيامبر اختصاص به رؤيت دارد و كسى نميتواند براى قلب پيامبر به وصف يا نعتى حكم كند.[181] اين نظر شيخ بعدها مورد انتقاد عارفان بعدى قرار گرفت و آن را از كم اطلاعى سراج به طرق احاديث دانسته اند.[182]
جمع و تفرقه
رؤيت خدا
كلام خدا و عرش و كرسى
عرش و كرسى حادث اند و وراى آنها چيزى نيست و كسى به آن احاطه ندارد جز مقدارى كه خدا آن را توصيف كرده است و علم آن تنها نزد خدا است.
سماع
او به طور كلى سماع هر قلب آلوده به حب دنيا را لهو مى داند[191] و ترك سماع براى صوفيه را اولى مى داند.[192] در نظر او هدف صوفيه از سماع، تقويت وجد و ذكرى است كه در قلب است نه لذت بردن از صداى زيبا.[193]
حلول و اتحاد
فنا
نكته ديگرى كه سراج بيان مى كند اين است كه جبر به اين معنى كه ما بر حركات خود مجبوريم، باطل است و اين گفته زنديق است. آنچه انسان صديق مى گويد اين است كه قوام اشيا به خداست و هر چيزى از خداست و به او باز مى گردد و اين به معناى جبر نيست.[197]
واژه صوفى
به اعتقاد او، نام «صوفى» از زمان هاى گذشته رايج بوده است و در زمان حسن بصرى و سفيان ثورى اين نام، براى عموم نامى آشنا بوده است. بنابراين، اين كه گفته شود اين نام، نامى تازه و نو است كه بغدادى ها آنان را ابداع كردند، حرف درستى نيست. هم چنين بنابر روايتى، اين نام پيش از اسلام هم بوده است. اما اين كه در ميان اصحاب كسى به اين نام معروف نبوده، به اين دليل است كه آنها به فضيلت مصاحبت با پيامبر رسيده بودند، كه بالاتر از هر حالى است. از اين رو، آنها خود را به اين لقب موسوم نساختند.[199] او اين نكته را هم تأكيد مى كند كه تصوف، تنها به پوشيدن لباس پشمى نيست; بلكه شخص بايد از درون اصلاح شده باشد و اگر كسى گمان كند حفظ حكايات، بيان عبارات فصيح، سماع و رقص و خلوت گزينى تصوف است، در اشتباه است و اين كارها در قيامت، جز حسرت و ندامت براى او ثمر ديگرى ندارد.[200] پس تصوف در نظر او به ظاهر نيست و آن كس كه اعمال صوفيه را انجام دهد اما به فلسفه آن اعمال پى نبرد و تنها تقليد كوركورانه از آنها كند، در اشتباه است و بسيارى از غلطاتى كه سراج آنها را بر مى شمارد، ناشى از همين حفظ ظاهرى اعمال و توجه نكردن به باطن آن است. او معتقد است: اولين كسى كه در بغداد به صوفى معروف شد، عبدك صوفى بود. اين شخص از ياران معافى بن عمران بوده است و از مشايخ بغداد قبل از بشر بن حارث (227 ق) و سرى سقطى (253 ق) محسوب مى شود.[201] سلمى هم اين حرف را پذيرفته و در كتاب تاريخ الصوفية خود، به نقل از سراج، عبدك صوفى را اولين كسى مى داند كه در بغداد به «صوفى» معروف شد.
اصول تصوف
آداب متصوفه در نظر او بسيار مهم است و كسى مى تواند به صوفيه اقتدا كند كه به آداب آنها پايبند باشد. كسى كه ترك طعام كند، اما آداب آن را نداند، ممكن است از او واجبى فوت شود. كسى كه سفر مى كند و مشايخ را زيارت مى كند، اگر هدف از سفر را نداند و ادب زيارت اساتيد را نگاه ندارد، در اشتباه است. بسيارى از غلطات صوفيه كه سراج ذكر مى كند، در واقع به همين نكته برمى گردد كه آنان آداب آن مسئله را حفظ نكرده اند.
منابع:
ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، با تحقيق على شيرى، دار الفكر، بيروت، 1995.
ابن ماكولا، الاكمال فى رفع الارتياب، دار الكتاب الاسلامى، قاهره.
ابن نجار، ذيل تاريخ بغداد، با تحقيق مصطفى عبدالقادر عطا، دار الكتب العلمية، بيروت، 1996.
السراج الطوسى، ابونصر، اللمع، با تحقيق و تعليق دكتر عبدالحليم محمود و طه عبدالباقى سرور، نشر مكتبة الثقافة الدينية قاهره، 1380.
برگه هاى پير; مجموعه بيست اثر چاپ نشده فارسى از قلمرو عرفان و تصوف، با تصحيح و تعليق نجيب مايل هروى، نشر نى، 1381.
بغدادى، ابوالفرج عبدالرحمان بن جوزى، تلبيس ابليس، با تحقيق و تعليق دكتر السيد الجُمَيلى، دارالكتاب العربى، بيروت، 1987.
بكرى صقلى مالكى، عبدالرحمان بن محمد بن عبدالله، الانوار فى علم الاسرار و مقامات الابرار، بيروت.
بيهقى، ابوبكر احمد بن حسين، شعب الايمان، با تحقيق محمد سعيد بسيونى زغلول، دار الكتب العلمية، بيروت، 1410.
تسبيحى (رها)، دكتر محمدحسين، تحليل كشف المحجوب و تحقيق در احوال و آثار حضرت داتا گنج بخش، اسلام آباد، 1999.
جلاّبى هجويرى غزنوى، ابوالحسن على بن عثمان، كشف المحجوب، با تصحيح ژوكوفسكى.
حموى، ياقوت، معجم البلدان، دار احياء التراث العربى، بيروت.
خنجى، فضل الله بن روزبهان، مهمانخانه بخارا، به اهتمام دكتر منوچهر ستوده، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران، 1341.
در شبستان عرفان; مجموعه رسائل فارسى از پيران ايران، با تصحيح و تعليق نجيب مايل هروى، نشر قطره، 1384.
رجب سيدبى، تحقيق دكتر جمال، رسائل الجنيد، دار اقرأ للطباعة و النشر و التوزيع، دمشق، 2005.
سزگين، فؤاد، تاريخ التراث العربى، نشر مكتبة آية الله العظمى مرعشى نجفى، قم، 1412.
سلمى، ابوعبدالرحمان، طبقات الصوفية، با تحقيق نور الدين شريبه، دار الكتاب النفيس، 1986.
سمعانى، الانساب، با مقدمه و تعليق عبدالله عمر بارودى، دار الجنان، بيروت، 1988.
سهروردى، ابونجيب ضياءالدين، آداب المريدين، با تصحيح نجيب مايل هروى، انتشارات مولى، 1363.
فتوت نامه ها و رسائل خاكساريه (سى رساله)، با مقدمه و تصحيح مهران افشارى، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1382.
قشيرى، ابوالقاسم، اربع رسائل فى التصوف، مطبعة المجمع العلمى العراقى.
ــــــــــــــــــ ، الرسالة القشيرية، با تحقيق دكتر عبدالحليم محمود و محمود بن شريف، انتشارات بيدار، 1374.
كلابادى، ابوبكر محمد، التعرف لمذهب اهل التصوف، دار الكتب العلمية، بيروت، 1400.
گولپينارلى، عبدالباقى، فتوت در كشورهاى اسلامى، ترجمه دكتر توفيق هاشمپور سبحانى، انتشارات روزنه، 1379.
محمد بن منور، اسرار التوحيد فى مقامات الشيخ ابى سعيد، با مقدمه تصحيح و تعليقات دكتر محمد رضا شفيعى كدكنى، مؤسسه انتشارات آگاه، تهران، 1371.
مدرس تبريزى، محمدعلى، ريحانة الادب، انتشارات خيام، 1374.
نامه دانشوران ناصرى، جمعى از فضلا و دانشمندان دوره قاجار، مؤسسه مطبوعاتى دار الفكر، قم.
پي نوشت ها :
[166]. همان، ص555.
[167]. همان، ص520-522.
[168]. همان، ص535ـ537.
[169]. همان، ص417-418.
[170]. همان، ص65-66.
[171]. همان، ص435-436.
[172]. كلابادى، التعرف، ص103.
[173]. كلابادى، همان; سراج، لمع، ص103 .
[174]. سراج، لمع، ص103.
[175]. همان، ص102.
[176]. همان، ص413.
[177]. همان، ص89.
[178]. همان، ص412 و 418.
[179]. همان، ص442.
[180]. قشيرى، رساله، ص310، كاشانى، شرح منازل السائرين، ص481 و كلابادى، همان، ص140.
[181]. سراج، لمع، ص451.
[182]. مقدسى، صفوة التصوف، ص372.
[183]. سراج، لمع، ص416.
[184]. همان، ص426.
[185]. همان، ص544-545 و ص548.
[186]. همان، ص107.
[187]. همان، ص357.
[188]. همان، ص344-348.
[189]. همان، ص359-360.
[190]. همان، ص366.
[191]. همان، ص530.
[192]. همان، ص247.
[193]. همان، ص369.
[194]. از اين عبارت به دست مى آيد است كه سراج هم قائل به وحدت وجود است و تفاوت خلق و حق را به بينونت عزلى مى داند و احتمالا همين بحث وحدت وجود باعث شده تا او بحث حلول را مطرح كند و اشتباهى كه بعضى به خاطر فهم نادرست از آن به اشتباه افتاده اند، اشاره مى كند.
[195]. همان، ص541.
[196]. همان، ص543 و 552
[197]. همان، ص549.
[198]. همان، ص40-41.
[199]. همان، ص42.
[200]. سراج، همان، ص529.
[201]. ابن نجار، ذيل تاريخ بغداد، ج1، ص252 - 253.
[202]. همان، ص516.