جهانيشدن و تحولات جهاني
«جهانيشدن»، فراگفتمان و يا فراروايت عصر ماست. همچون هر گفتمان ديگري، فراگفتمان جهانيشدن نيز تركيبي از «قدرت»، «مقاومت»، «معرفت»، «متن»، «حاشيه»، «خودي»،«دگر»، «درون»، «برون»، «گزارههاي جدي»، «گزارههاي غير جدي»، «بازيهاي زباني»، «زبانهاي بازي»، «واقعيت»، «وانموده»، «اسطوره» و است. از منظر امنيتي نيز، جهانيشدن، نظير هر پديده ديگر، تركيبي از «تهديد» و «فرصت» است. به بيان ديگر، «جهانيشدن» هم ميتواند «مقوم»امنيت ملي يك جامعه محسوب گردد و هم «مخرب» آن.
بسياري از جوامع انساني كه از يك سو، سخت به نظام دانايي و صدقي سنتي خويش دل بستهاند، و از جانب ديگر، خود را در تقرير متن اين فراگفتمان بدون نقش يافتهاند، بر اساس يك عادت مألوف، چنين پديدههايي را به مثابه يك تهديد نسبت به امنيت «هستيشناختي» خود تعريف و تصوير ميكنند. امنيت هستيشناختي (يا وجودي) بر «نوعي احساس تداوم در رويدادها، حتي آنهايي كه به طور مستقيم در حوزه ادراك شخصي قرار دارند» دلالت دارد. بنابراين، امنيت هستيشناختي، نشان از يك نياز فردي دارد: نياز به اطمينان از تداوم هويت خود و دوام محيطهاي اجتماعي و مادي كنش در اطراف خود. «جهانيشدن» با آمدن خود، نظماجتماعي و محيطي را در معرض تغيير و تحولات ژرف و گسترده قرار داد و آشناييهايعاديشده مردم را مورد هجمه متغيرهاي ناشناخته بسياري قرار داد. «جهانيشدن» آمد و با آمدن خود، «فرد» را جايگزين «دولت» (در فرايند هويتسازي) كرد؛ مرجعهاي اجتماعي را متعدد و متنوع كرد؛ هويتسازي سنتي را دشوار ساخت؛ تداوم «زمان» را از آن ستاند؛ «وحدت» سوژه را مخدوش كرد؛ احساسي از موقتي و متغير بودن را بر ذهن انسان چيره گردانيد؛ امنيت و آرامش ناشي از وحدت و تداوم را با ناامني مواجه نمود؛ ترديد و عدم قطعيت را به همه حوزههاي زندگي فرهنگي و حتي حوزه شناخت علمي رسوخ داد؛ ترس و ناامني فراگيري پديد ميآورد؛ قلمرو روابط زندگي اجتماعي را گسترش داد؛ دنياي اجتماعي افراد را بسيار بزرگتر از گذشته ساخت و احساس كنترلناپذيرتر شدن چنين دنيايي را در آنها به وجود آورد؛ تبديل تغييرپذيري و سرعت به مهمترين عوامل ويژگيبخش زندگي اجتماعي مدرن، امكان و احتمال آنومي را افزايش داد؛ مرزداران و مرزپسندان را با دنياي بدون «مرز» مواجه نمود؛ اصحاب هويتهاي شفاف و مواضع سديد و مستحكم را با هويتهاي كدر و موزائيكي و مواضع اختلاطي و پيوندي روبهرو كرد؛ و قديسان حقيقتپيشه ارتدوكسمشرب را، با بازيهاي زباني و گفتماني متنوع، اسلامنابگرايان را با «اسلامها» و «صراطها»، اهل حريمهاي با حرمت جاودانه و قدسي را با فروپاشي حريمها، انسدادطلبان و بستارگرايان معرفتيـ ارزشي را با فتحبابها و تسخير حصارها، مريدان و رهروان فراگفتمانهاي جهانشمول را با خردهگفتمانهاي محلي، اصالتگرايان، مطلق/ ثابتباوران فرهنگي را با بحران اصالتها و ثباتها و مطلقها، خداگرايان و انسانگرايان قهار و متعصب را با مرگ خدا و انسان، انگارهپردازان «ديوار» را با فروپاشي هر نوع ديوار، سرسپردگان نظم و نظام و قدرت و سياست هابزي را با عصر همكناري، عصر نزديك و دور، عصر نزديك هم بودن، عصر پراكندگي و تفرق و عصر قدرت انتظامي و مشرف بر حيات، غوطهوران در «گذشته» را با تبديل زمان كرونولوژيك به حال بيپايان، مريدان مرجع واحد و مطلق را با تكثر مرجعهاي اجتماعي و بهتبع، با «تحول پارادوكسيكال عامگرايي و خاصگرايي»، انسانهاي دنياي محدود و ثابت و شفاف را با «دنياي داراي دگرگوني گيجكننده»، «جهان سيال، نفوذپذير و غيرمشخص»، «دنياي عدم قطعيت و ابهام»، «عصر احتمال و تصادف»، «حال غير قابل تحمل»، «دنيايي فاقد حد و مرز»، «دنيايي بزرگ و غير قابل كنترل»، «دنياي تضادها، ابهامات و پيچيدگيها»، توليدكنندگان روايت بيبديل از خويشتن را با توليد روايتهاي بديل از خويشتن و تقدس «ارتداد» و «بدعت»، وامداران خويشتن خويش به ارادهاي بيرون از خود را با تعلق گرفتن خويشتن فرد به خود، و... مواجه كرد. و اين همه، يعني تهديد «امنيت هستيشناختي» انسانهاي اين عصر.
از هر منظري كه به پديده «جهانيشدن» بنگريم، اسباب و ابعاد گوناگوني را در پس آن نهان مييابيم كه بدان استعداد و قابليت تسري و تجلي چهرهها و صور مختلف را ميدهد. به بيان ديگر، جهانيشدن، از يك سو، بر فرايندهاي ديالكتيكي پيچيده و مقطعي دلالت دارد كه توسط يك رشته از سببهاي متمايل و در عين حال متقاطع به پيش ميروند، و از جانب ديگر، دربرگيرنده طيف وسيعي از دگرگونيهاي همهجانبهاي است كه از مرزهاي سياست، اقتصاد و تكنولوژي فراتر رفته، قلمرو فرهنگ و علوم و حتي سبك زندگي و خلقيات انسانها را نيز تحتتأثير قرار داده است.
با اين رويكرد، به تعبير مالكوم واترز، «جهانيشدن فرآيند اجتماعياي است كه در آن قيدوبندهاي جغرافيايي كه بر روابط اجتماعي و فرهنگي سايه افكنده است، از بين ميرود و مردم بهطور فزايندهاي از كاهش اين قيد و بندها آگاه ميشوند». به بيان ديگر، جهانيشدن، گلادياتوري نرمافزاري است كه فتح حصارها و برج و باروهاي فرهنگيـ هويتي را هدف مبارزه و چالش خود قرار داده است. استراتژيهاي اين گلادياتور براي پيروزي در اين نبرد، عبارتند از: كمرنگ كردن قيدوبندهاي جغرافيايي و ايدئولوژيكي كه بر روابط فرهنگي و سياسيجوامع بشري سايه افكنده؛
از بين بردن تقدم و تأخر تاريخي؛
متنوع كردن سبكهاي زندگي؛
تضعيف و تخريب عوامل و منابع سنتي هويت؛
فرو ريختن فضاهاي انحصاري و از بين بردن مصونيت فرهنگي؛
كوچك كردن جهان؛
در هم تنيدن زمان و مكان؛
همسانسازي ساختاري و نهادي جوامع مختلف جهان؛
تبديل جامعه به زنجيرهاي از شبكههاي اجتماعيـ فضايي همپوش و متقاطع؛
ساماندهي كنشها و واكنشهاي از راه دور و با فاصله؛
وارد كردن «دگرهاي غايب» به عرصه مناسبات و روابط جهاني؛
تضعيف و تقليل نقش دولت-ملت و رها ساختن امر اجتماعي از سيطره دولت؛
فرسايش و نفوذپذير كردن مرزهاي ملي؛
تعريف حوزههاي عمومي پراكنده؛
بهره جستن از ميكروفيزيك قدرت و ميكروپلتيك تقاضاها؛
ايجاد انجمنها، احزاب، و گروههاي تروريست و اپوزسيون مجازي.
بنابراين، پيدايش اين گلادياتور شبكهاي و مسلح به سلاحهاي نرمافزاري، نه تنها مباحث امنيتي را وارد عرصههاي نوين ميسازد، بلكه فرايندها، گشتاورها و سازوكارهاي سنتيِ برساختنِ «جامعه امن» را نيز با چالش جدي مواجه ميسازد. جامعه شبكهاي، اَشكالِ بديعي از «تغيير» صورتبنديها و مناسبات اجتماعي خلق ميكند. زيرا براي بيشتر افراد و گروههاي اجتماعي، جامعه شبكهاي بر مبناي جدايي نظاممند امر جهاني و امر محلي استوار است. در اين شرايط جديد، جوامع مدني تحليل ميروند و از هم ميگسلند، زيرا ديگر پيوستگي و استمراري ميان منطق اعمال قدرت در شبكه جهاني و منطق ارتباط و بازنمود در جوامع و فرهنگهاي خاص وجود ندارد. بنابراين، جستجوي معنا فقط در بازسازي هويتهاي دفاعي پيرامون اصول اجتماع اشتراكي مقدور ميشود. اكثر كنشهاي اجتماعي بر مبناي تضاد ميان جريانهاي ناشناخته و هويتهاي منزوي سازمان مييابد.
هويت مقاومت به دست كنشگراني ايجاد ميشود كه در اوضاع و احوال يا شرايطي قرار دارند كه از طرف منطق سلطه، بيارزش دانسته ميشود و يا داغ ننگ بر آن زده ميشود. ازهمينرو، همانطور كه كالهن در توضيح خود درباره ظهور خطمشيهاي هويتي مطرح ساخته است سنگرهايي براي مقاومت و بقا بر مبناي اصول متفاوت يا متضاد با اصول مورد حمايت نهادهاي جامعه ساخته ميشود. تبعاً، چنانچه اين فرايند تدبير نشود، هويتهاي مقاومت، بهتدريج تبديل به هويتهاي برنامهدار ميشوند. اين نوع هويت هنگامي شكل ميگيرد كه كنشگران اجتماعي با استفاده از هرگونه مواد و مصالح فرهنگي قابل دسترسي هويت جديدي را ميسازند كه موقعيت آنان را در جامعه از نو تعريف ميكند و به ترتيب در پي تغيير شكل كل ساخت اجتماعي هستند.
در اينجا سخن از شكلگيري نوعي كنش و كنشگر اجتماعي است كه از رهگذر يك فرايند معناسازي، هويت «خود» را تعريف كرده و امنيت هستيشناختي «دگر» خود را به چالش ميطلبد. به تعبير كاستلز، چنين فرايندي (معناسازي) تلازم و تطابقي تنگاتنگ با فرايند فرديتبخشي و يكي شدن نمادين كنشگر اجتماعي با مقصود و هدف كنش خود دارد. بنابراين، «هويت منبع معنا براي خود كنشگران است و به دست خود آنها از رهگذر فرايند فرديت بخشيدن، ساخته ميشود». به بيان گيدنز: يكي از خصيصههاي متمايز مدرنيته ارتباط متقابل روزافزوني است كه بين جنبههاي بيروني يا مصداقي و جنبههاي دروني (حيثيت التفاتي) وجود دارد: از يك سوتأثيرات جهانيشدن و از سوي ديگر استعدادها و گرايشهاي شخصي. هرقدر سنتپايههاي خود را از دست ميدهد، و هرچه زندگي روزانه بيشتر بر حسب تعامل ديالكتيكي محلي و جهاني بازساخته ميشود، افراد بيشتر مجبور ميشوند از ميان مجموعه متنوعي از سبكهاي زندگي، سبك خاصي را برگزينند. برنامهريزي زندگيكه به نحو بازتابي سازمانيافته، ويژگي اصلي ايجاد ساختار هويت فردي گردد.
به طور خلاصه، در اين مقدمه كوتاه ميخواهم بگويم كه «فرايند جهانيشدن صرفاً بحرانآفرين نيست، بلكه ابزارهايي كارآمد هم براي گذر از بحران عرضه ميكند. به همين دليل برخي نظريهپردازان در بحث از پيامدهاي جهانيشدن، آن را موجد «آزادي و اضطراب»، و«فرصت و خطر» ميدانند و از «ديالكتيك جهانيشدن» سخن ميگويند. درست است كه با پديده جهانيشدن و به تبع خدشهدار شدن زمان چونان «تداوم»، «وحدت» سوژه نيز مخدوش ميشود و احساسي از موقتي و متغير بودن بر ذهن انسان چيرگي مييابد و امنيت و آرامش ناشي از وحدت و تداوم داشتن رخت بر ميبندد؛ ترديد و عدم قطعيت به همه حوزههاي زندگيفرهنگي و حتي حوزه شناخت علمي رسوخ ميكند و ترس و ناامني فراگيري پديد ميآورد؛ با گسترش چشمگير قلمرو روابط زندگي اجتماعي، دنياي اجتماعي افراد بسيار بزرگتر شده، احساس كنترلناپذيرتر شدن چنين دنيايي را در آدميان به وجود ميآورد؛ با تبديل شدن تغييرپذيري و سرعت به مهمترين عوامل ويژگيبخش زندگي اجتماعي مدرن، امكان و احتمال آنومي افزايش مييابد؛ با دگرگون شدن شرايط و چارچوب سنتي هويتسازي و تضعيف و تخريب عوامل و منابع سنتي هويت، فرايند هويتسازي در جهان كنوني دشوار ميشود؛ با نفوذپذير شدن و فرو ريختن فزاينده مرزها، فضاي امن و خلوت فرهنگها را نيز از بين ميرود و در فضاي بسيار فراخ زندگي اجتماعي فرهنگهاي مختلف به آساني گسترش و جريان مييابند، و بنابراين، همه حوزههاي استحفاظي در هم ميريزند و هر فرهنگي به ناچار در فضايي قرارميگيرد كه عرصه حضور و ابراز وجود فرهنگهاي ديگر هم ميشود و به واسطه همين سرزمينزدايي، پيوندهاي فرهنگ با مكان را تضعيف ميكند و نظامهاي معنايي را از لنگرگاههاي محلي خود آزاد ميسازد، لكن، در پرتو همين پديده و فرايند نيز:
1) به واسطه فناوري بسيار پيشرفته و كارآمد ارتباطي و جدايي فضا و زمان از مكان، اين امكان را فراهم ميشود كه زندگي اجتماعي در فضايي بسيار گسترده شكل بگيرد و توانايي مكان در محدود و مقيد ساختن روابط اجتماعي و بنابراين، گستره زندگي اجتماعي بسيار كاهش يابد. به بيان ديگر، فرايند جهانيشدن با متحول ساختن فضا و زمان، در واقع زندگي اجتماعي را متحول ميسازد.
2) در چنين دنيايي بدون «مرز»، امكان گفتوگوي فرهنگها و گفتمانها بيشتر فراهم شده و اجزا و عناصر مختلف فرهنگي، به صورتي گريزناپذير، با هم برخورد ميكنند و در كنار يكديگر قرار ميگيرند. دنياهاي بسته، باز ميشوند.
3) بهرغم دشوار شدن فرايند هويتسازي، بستري مهيا براي تكثر و خاصگرايي فرهنگي و شكلگيري هويتهايهاي محلي فراهم ميشود.
4) دولتهاي ملي ميتوانند با استفاده از اين تكنولوژيها بر قدرت خويش بيفزايند و حاكميت خود را بيشتر تحكيم بخشند.
5) روند جهانيشدن و ادغام اقتصادي، كشورها را وادار به همكاري گستردهاي نموده، و وابستگي اقتصادي بين ملتها افزايش يافته است. نتيجه چنين وضعيتي آن است كه براي به دست آوردن نيروي انساني توليدكننده و سرزمينهاي حاصلخيز يا منابع مهم اقتصادي همانند گذشته جنگي صورت نخواهد گرفت و لذا پتانسيل صلح افزايش چشمگيري پيدا كرده است.
6) با توجه به اينكه تكنولوژيهاي جديد و پيشرفته عمدتاً بر روي دانش بنا شده است و سهم دانش به صورت فزايندهاي جهاني گرديده است، اقتصاد مبني بر دانش نيز ميتواند جهشهايي را در توسعه اقتصادي براي بسياري از كشورها و مناطق به وجود آورد. بنابراين توسعه تكنولوژي پيشرفته بهجاي آنكه عامل محدودكننده و بازدارنده باشد در خدمت روند صلح و توسعه است.
7) شبكه يكپارچه اطلاعات جهاني، توسعه پلوراليسم را به دنبال دارد. به عنوان نمونه، فروپاشي اتحاد جماهير شوروي، افزون بر دلايل متعددي كه تاكنون براي آن برشمردهاند، ريشه در ناتواني نظام بسته اين كشور در تطبيق دادن خود با ضروريات اقتصادي، جريان اطلاعات، و تقاضاهاي جديد بازار از عوامل مهم و مكمل داشت. به بيان ديگر، وسائل ارتباطي چندگانه، كنترل اطلاعات را مشكلتر از گذشته كرده و يك جامعه مدني ناراضي، هرچند غيردقيق، به وجود آورده و فضاي عمومي جديدي ايجاد نموده است. ايجاد جامعه مدني، پيششرط مردمسالاري واقعي است و جامعه مدني با افزايش امكانات ايجاد ارتباط و شبكههاي ارتباطي، مردمسالاري را به پيش ميراند.
8) حتي اگر صلح و مردمسالاري در تمام دنيا پيروز نشود، ديكتاتورها به يك دليل جديد و نيز به دلايل قديمي، كنترل كردن شهروندان را بسيار مشكل خواهند يافت. علاوه بر ناتواني دولتهاي مستبد در كنترل جريان اطلاعات در داخل مرزهاي خود، افراد و گروهها نيز خواهند توانست بدون مراجعه به دولت و در سطحي كه تا به حال غير قابل تصور بود داراي ارتباط بينالمللي شوند. هماكنون، اقدام جمعي كه مرزها را پشت سر ميگذارد مصاديق تازهاي پيداكرده است، و به خوبي معلوم است كه سازمانهاي غيردولتي و گروههاي ذينفع ريشهدارخواهند توانست حتي در حالي كه مرزها توسط ديكتاتورها نگهباني ميشود از مرزها عبور كنند.
اما بازخوردهاي منفي و مثبت امنيتي چنين پديدهاي (جهانيشدن) براي جامعه ما چيست؟
ترديدي نيست كه جامعه امروز ايراني، از يك سو، در هنگامه يك دوران گذار اصلاحي، و از جانب ديگر، در آستانه تغيير ژرف و گسترده در محيط فراملي خود، به سر ميبرد. چنين وضعيتي، جامعه ايراني را در متن و بطن يك «موقعيت ناسازهگون (پارادوكسيكال) چندلايه» ويك محيط بديع، متحول و پيچيده قرار داده است. بيترديد، چنين موقعيتي براي جامعه ما، هم از استعداد تهديدزايي و هم از قابليت فرصتزايي برخوردار است. براي ورود به «فردايي امنتر»، ضرورتاً، از هماكنون ميبايد هم «آيندهشناسي» داشت و هم «آيندهسازي» را در دستوركار خود قرار داد؛ ميبايد در پرتو احصاء شناختي علمي از روح و مقتضيات و مناسبات زمانه خود، طرحي نو در انداخت و با دست يازيدن به رهيافتها و راهبردهاي نوين، به تدبير و مهندسي جامعهاي باثبات و پويا در جهان پرتلاطم و پُرفراز و نشيب آينده پرداخت؛ در يك كلام، بايد عمارتي بس پايا و مانا در «بستر شني آينده» بنا نهاد كه هم تضمينكننده امنيت «هستيشناختي»، و هم ضامن «صيانت ذات» و «تماميت وجودي» ما باشد.
امروز، كمتر كسي از ما ترديد دارد كه جامعه جهاني، در آستانه يك تغيير ژرف و تاريخي و نيز در هنگامه يك موقعيت و وضعيت ناسازهگون (پارادوكسيكال) چندلايه و يك محيط بديع، متحول و پيچيده قرار دارد. در اين هنگامه:
ـ از يك سو، بسياري از متغيرهاي بيبديل محيطي در جهت كاهش اقتدار امنيتي و مشروعيت سياسي و مقبوليت اقتصادي قدرتهاي بزرگ عمل ميكنند، از سوي ديگر، اين قدرتها براي تدبير و گذر از اين دوران برزخي نيازمند افزايش اقتدار امنيتي و سيادت سياسي و اقتصادي خود هستند.
ـ از يك سو، جامعه جهاني بيش از هميشه نياز به گسترش و تعميق گفتمان امنيت مثبت دارد، از سوي ديگر، حصارهاي تنگ و باريك گفتمان امنيت منفي، تحقق «جامعه امن جهاني» را غيرممكن ساخته است.
ـ از يك سو، امنيت جامعه جهاني، در شرايط كنوني، در گرو درك تهديدات و فرصتهاي «موج چهارم امنيتي» است، از سوي ديگر، كماكان رويكردهاي مسلط در عرصه امنيت جهاني، سخت وامدار ملاحظات موج اول امنيتي هستند.
ـ از يك سو، جامعه جهاني نياز به رهيافت و راهبردي تاسيسيـ اثباتي در عرصه امنيت دارد، از سوي ديگر، كانون مسلط گفتمان امنيت جهاني، مبتني بر نوعي «داروينسم امنيتي» است.
ـ از يك سو، جامعه جهاني نياز به «فرهنگ امنيت ملي» (نگريستن به امنيت از دريچه فرهنگ) دارد، از جانب ديگر، عرصه فرهنگ جهاني سخت به آلايندههاي سياسي ـ امنيتي ملوث شدهاند.
ـ از يك سو، جامعه جهاني نيازمند درانداختن طرح يك گفتمان امنيت جهاني پيرامون «همزيستي مسالمتآميز» و «گفتوگوي» تمامي دول و ملل است، از جانب ديگر، تحولات اخير جهاني با خود نوعي «بحران روابط» و «برخورد و ستيزش و تنش» را به ارمغان آوردهاند.
ـ از يك طرف، جامعه جهاني بيش از هميشه طالب دستيابي به وقايع و حقايق است، از جانب ديگر، متغيرهاي جديد دستاندركار معماري دنيايي «وانموده» (دنيايي كه «نيستها» در آن «هست» جلوه داده ميشوند) هستند.
ـ از يك سو، جامعه جهاني در حال تجربه كردن فرايندي به نام جهانيشدن است، از جانب ديگر، به گونه روزافزوني در بطن و متن يك فرايند پيچيده جهانيسازي قرار ميگيرد.
ـ از يك سو، جامعه جهاني تلاش دارد كه خود را از چنبره فناوريهاي قدرت سختافزاري (چهره اول و دوم قدرت) برهاند و از سوي ديگر، رويكرد سختافزاري و سنتي به طور محسوس در حال بازتوليد خود است.
ـ از يك سو، جامعه جهاني در آستانه ورود به دوراني است كه ايده مسلط در آن، ايده ارتباط و اتصال است؛ ويژگي بارز آن چند پارگي و همگرايي است؛ انگاره نهفته در بطن و متن آن، انگاره شبكه جهان گستر است؛ ثقل و كانون گفتماني آن، نرمافزاري است؛ سند تعريفگر آن، تبادل و معامله است؛ ساختار قدرت آن، مبتني بر افراد و بازار است. اما از جانب ديگر، قدرت مسلط جهاني، در حال بازتوليد و بازسازي ايده مسلط جنگ سرد كه برخورد و رويارويي بوده است، هستند؛ به دنبال برجسته كردن ويژگي مسلط جنگ سرد كه «تقسيم و دوپارگي جهان» بود، هستند؛ در پي ترميم و بازسازي نماد و انگاره مسلط جنگ سرد كه «ديوار» بود، هستند؛ در صدد چهره سختافزاري و هژمونيك بخشيدن به فراگفتمان خود هستند؛ و در پي حفظ و تقويت قدرت و سيادت دولت-ملت در برابر بازيگران جديد غير دولتي هستند.
از جانب ديگر، امروز كمتر صاحب تامل و تدبري را در جامعه ايراني ميتوان يافت كه نسبت به شرايط پارادوكسيكال امنيتي خود با شاخصههاي زير، واقف نباشد:
ـ از يك سو، گفتمان امنيتي مسلط را پيرامون «هويت شفاف ملي» مفصلبندي كردهايم، از جانب ديگر، متغيرهاي جديد محيطي با خود نوعي «بحران هويت» را به ارمغان آوردهاند.
ـ از يك طرف، گفتمان مسلط امنيتي ما، كماكان پيرامون دقايقي همچون «حاكميت ملي»، «مرزهاي جغرافيايي سديد و مستحكم»، «دولت-ملت» و... شكل گرفته است، از طرف ديگر، متغيرهاي نوين محيطي دست اندكار مسلط كردن يك گفتمان «امنيت جهاني» هستند.
ـ از يك طرف، ما تهديدات امنيتي خود را در يك دنياي واقعي جستوجو ميكنيم، از جانب ديگر، متغيرهاي جديد دست اندركار معماري دنيايي «وانموده» (دنيايي كه «نيستها» در آن «هست» جلوه داده ميشوند) هستند.
ـ از يك سو، ما كماكان امنيت ملي خود را در پرتو چهره اول و دوم قدرت جستجو ميكنيم، از جانب ديگر، تهديدات ما در قالب چهرههاي چهارم و پنجم قدرت جلوهگر شدهاند.
ـ از يك سو، بگونه سنتي به تهديدات و اهداف امنيتي و اطلاعاتي خود در قالبهاي رسمي و دولتي و كلاسيك مينگريم، از جانب ديگر، موازنه اطلاعاتي به نفع بازيگران غير دولتي، غير رسمي و جنبشهاي جديد اجتماعي در حال تغيير است (انقلاب اطلاعات با خود «افزايش قابليتها»، «كاهش هزينهها»، «افزايش ميزان پيوند» را به ارمغان آورده است. اين روند موجب تغيير موازنه اطلاعاتي به نفع بازيگران غير دولتي شده است).
ـ از يك طرف، به «استراتژي» در قالب ادبياتي بافته و تافته از مفاهيمي نظير: ثبات، زمانمندي، نظارت، پيشبيني، و... مينگريم، از جانب ديگر، امروزه با پديده جهانيشدن تمامي اين مفاهيم زير سؤال رفتهاند.
ـ از يك سو، ما كماكان از منظر علم پوزيتويستي به استراتژي مينگريم، از جانب ديگر، علم حيثيت اثباتپذيري و تعميمپذيري خود را از دست داده است.
ـ از يك سو، ما كماكان به طراحي يك جامعه اطلاعاتي بستاري ميانديشيم، از جانب ديگر، جهان اطلاعاتي كنوني ضرورت جدي درانداختن جامعه اطلاعاتي شبكهاي را ايجاب كرده است.
ـ از يك سو، ما كماكان مزيت نسبي و رقابتپذيري اطلاعاتي در پرتو قوانين فيزيك تحليل ميكنيم، از جانب ديگر، در عصر اطلاعات، مزيت نسبي و رقابت پذيري متكي بر قوانين سيبرنتيك است نه قوانين فيزيك. تحت قوانين فيزيك، سري بودن، بسته بودن و محدود كردن دانش، يك مزيت نسبي موقتي ايجاد كرد. تحت قوانين سيبرنتيك، سرعت مبناي همه چيز است. باز بودن و انعطاف پذيري جزو اصول موفقيت در شرايط جديد هستند.
ـ از يك سو، سازوكارهاي اطلاعاتي ما به طور كلاسيك به بطئي بودن حدوث تهديدات دل خوش ميدارد، از جانب ديگر، در زمان كنوني (عصر اطلاعات)، زمان شكلگيري و جسميت يافتن تهديدات و فرصتها و چهره عوض كردن آنها بسيار كوتاه شده است.
ـ از يك طرف ما، به دنبال مهندسي جامعه امن خود در پشت ديوارهاي آهنين و ديوارهاي چين هستيم، از جانب ديگر، در حال گذر از جهان ساخت يافته پيرامون ديوارها به سوي جهان ساخت يافته پيرامون شبكهها هستيم. به بيان ديگر، در حالي كه ما به مرزهاي سرزميني ملي ميانديشيم، ديوارههاي آتشين نامرئي در حال جايگزين شدن هستند.
ـ از يك سو، گرايش و تمايل مسلط ما در ترسيم استراتژيها، پيرامون «تهديدات» معنا مييابد، از جانب ديگر، تدبير است
ـ از يك سو، ما كماكان به عامل انساني به عنوان مهمترين و موثرترين عامل در عرصه بازيهاي اطلاعاتيـ امنيتي مينگريم، از جانب ديگر، در عصري به سر ميبريم كه عمليات الكترونيك تا حد زيادي عمليات اطلاعاتي مبتني بر عوامل انساني سري را بياعتبار ساخته است. در اين عصر با پديدههاي زير مواجه هستيم:
ـ ارتباطات ماهوارهاي سلولي (كه توسط شركتهايي نظير: ايريديوم، گلوبال استار، استرونيك، سايبراستار و... طراحي و... شده است).
ـ ماهوارههاي تجسسي يا شناسايي كوچك و كمهزينه
ـ حسگرهاي كوچك، انطباقپذير و چندمنظوره
ـ بيوحسگرها
ـ زنبورهاي كوچك
ـ سيستم مكانياب جهاني
ـ ابر ايستگاههاي دادهپردازي
مقاله حاضر، چارچوب تحليلي نويني براي درك جهانيشدن ارايه ميدهد. تز اصلي مقاله اين است كه جهانيشدن داراي اشكال تاريخي مختلفي است كه ميتوان شاكله خاص و متمايز آن در هر دوره را با توجه به چهار بعد فضاييـ زماني آن (گستردگي يا دامنه، شدت يا تراكم، سرعت يا شتاب و كشش تأثير) و همچنين چهار بعد سازماني آن (زيرساختها، نهادينه شدن، لايهبندي و سبكهاي تعامل) ترسيم و پيامدهاي آن را تشريح كرد. از اينرو، مقاله حاضر، با تكيه بر چارچوب فوق، به بررسي اشكال مختلف جهانيشدن در طي تاريخ و مقايسه آنها ميپردازد و سعي ويژه خود را معطوف ترسيم شاكله جهانيشدن معاصر و بررسي تأثيرات تصميمي، نهادي، توزيعي و ساختاري آن بر دولتها كرده است. ويژگي خاص اين مقاله ، توجه به چهرهها يا ابعاد متعدد جهانيشدن و بررسي تأثيرات مجزاي آنها است. به عبارت ديگر، در اينجا جهانيشدن به عنوان يك فرايند يك چهره مورد بررسي قرار نگرفته است.
به طور خلاصه، شرح اين مقاله از جهانيشدن بازتابگر ومبتني بر نكاتي است كه در اينجا بدانها اشاره ميشود
1. جهانيشدن را بايد به عنوان يك فرايند يا مجموعهاي از فرايندها درك و مجسم كرد تا يك حالت و وضعيت واحد. جهانيشدن تجليگر يك منطق توسعه خطي ساده نيست و از پيش خبر از يك جامعه جهاني واحد نميدهد، بلكه بازتابگر ظهور و بروز شبكهها و سيستمهاي تعامل و تبادل بين منطقهاي و جهاني است. از اين جهت، مشاركت نظامهاي ملي در فرايندهاي وسيعتر جهاني را بايد از انگاره همگرايي جهاني متمايز ساخت.
2. گستردگي يا دامنه فضايي و همچنين شدت و تراكم فضايي بههمپيوستگي فراملي و جهاني باعث در هم تنيدن شبكههاي پيچيده روابط بين جوامع، دولتها، نهادهاي بينالمللي، سازمانهاي غير دولتي و شركتهاي چندمليتي ميشود كه نظم جهاني را شكل ميدهند. اين شبكههاي همپوش و متعامل، يك ساختار روبه تكامل را تعريف ميكنند كه هم موانعي را بر جوامع، دولتها و نيروهاي اجتماعي تحميل ميكند و هم به آنها قدرت ميبخشد. از اينرو، جهانيشدن با يك فرايند واسازي و ساخت دهي مجدد مرتبط است زيرا محصول كنشهاي فردي و تعاملهاي انباشتي بين بسياري نهادها در سراسر جهان است. جهانيشدن با يك ساختار جهاني نوظهور هم قادرساز و هم محدودساز همراه است. اما نظر به اينكه جهانيشدن عميقاً نامتوازن است، با يك ساختار بسيار لايه لايه و يا سلسلهمراتبي همراه است. اين ساختار هم بازتابگر الگوهاي موجود نابرابري و سلسلهمراتب است و هم بازتابگر الگوهاي جديد مركز-حاشيه و برندگان-بازندگان.
3. فقط حوزههاي معدودي از زندگي اجتماعي ميتوانند از قرار گرفتن در حيطه گسترده جهانيشدن بگريزند. اين فرايندها در تمام حوزههاي اجتماعي، از فرهنگي گرفته تا اقتصادي، سياسي، حقوقي، نظامي و زيستمحيطي، بازتاب مييابند. جهانيشدن را بايد به عنوان يك پديده اجتماعي چند بعدي و اشتقاقي درك كرد.
4. جهانيشدن با گذر از مرزهاي سياسي سرزميني، با غير سرزميني شدن فضاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي و سرزميني شدن مجدد آن همراه است. وقتي كه فعاليتهاي اقتصادي، سياسي و اجتماعي به طور فزايندهاي بعد و گستردگي جهاني مييابند، از جهتي ديگر صرفاً و اساساً مطابق با يك اصل سرزميني سازمان نمييابند. تحت جهانيشدن، فضاي محلي، ملي و يا حتي فضاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي قارهاي دوباره شكل ميگيرند به طوري كه ديگر متناظر بر مرزهاي سرزميني و حقوقي مستقر نيستند. از طرف ديگر، وقتي كه جهانيشدن اين فرايند غير سرزمينيسازي را تشديد ميكند، باعث بروز فشارها و تقاضاهاي براي سرزميني كردن مجدد فعاليت اقتصادي و اجتماعي در قالب مناطق اقتصادي فروملي، منطقهاي و فراملي و همچنين مكانيزمهاي حكومتي و مجموعههاي فرهنگي فروملي، منطقهاي و جهاني ميشود. بر اين اساس، جهانيشدن دربرگيرنده يك فرايند غير سرزميني شدن و دوباره سرزميني شدن قدرت سياسي و اقتصادي است.
5. در يك نظام جهاني به طور فزاينده بههمپيوسته، اعمال قدرت از طريق تصميمات، اقدامات يا نااقدامات بازيگران واقع در يك قاره، ميتواند پيامدهاي مهمي براي ملل، جوامع، اجتماعات و خانوادههاي واقع در قارههاي ديگر داشته باشد. در واقع، گسترش دامنه روابط قدرت بدان معنا است كه كانونهاي قدرت و اعمال قدرت به طور فزايندهاي از سوژهها يا تابعان تعريف شده (ملتها يا شهروندان) آن كانونهاي قدرت (دولتها) فاصله ميگيرند و دامنه اعمال قدرت آنها فراتر از ملتهاي آنها ميرود. از اينرو، جهانيشدن دربرگيرنده ساختدهي و بازساخت روابط قدرت از راه دور است. با اينكه پيامدهاي جهانيشدن به طور غيريكساني تجربه ميشوند، الگوهاي سلسلهمراتب جهاني بر دسترسي به كانونهاي قدرت تأثير ميگذارند. نخبگان سياسي و اقتصادي در پايتختها و مراكز شهري مهم جهان، دسترسي بيشتري از كشاورزان معيشتي بروندي به مراكز و كانونهاي قدرت دارند. جلد حاضر، به بررسي و تحليل جهانيشدن در سپهر سياست و مسائل نظامي ميپردازد كه اميد است جلدهاي دوم و سوم آن نيز به ترتيب با عنوان جهانيشدن در سپهر اقتصاد و جهانيشدن در سپهر فرهنگ به زودي آماده چاپ و دسترسي شوند.
منبع:مركز بررسي هاي استراتژيك رياست جمهوري
ارسال مقاله از طرف كاربر محترم سايت shytin_cupid :
/ج
بسياري از جوامع انساني كه از يك سو، سخت به نظام دانايي و صدقي سنتي خويش دل بستهاند، و از جانب ديگر، خود را در تقرير متن اين فراگفتمان بدون نقش يافتهاند، بر اساس يك عادت مألوف، چنين پديدههايي را به مثابه يك تهديد نسبت به امنيت «هستيشناختي» خود تعريف و تصوير ميكنند. امنيت هستيشناختي (يا وجودي) بر «نوعي احساس تداوم در رويدادها، حتي آنهايي كه به طور مستقيم در حوزه ادراك شخصي قرار دارند» دلالت دارد. بنابراين، امنيت هستيشناختي، نشان از يك نياز فردي دارد: نياز به اطمينان از تداوم هويت خود و دوام محيطهاي اجتماعي و مادي كنش در اطراف خود. «جهانيشدن» با آمدن خود، نظماجتماعي و محيطي را در معرض تغيير و تحولات ژرف و گسترده قرار داد و آشناييهايعاديشده مردم را مورد هجمه متغيرهاي ناشناخته بسياري قرار داد. «جهانيشدن» آمد و با آمدن خود، «فرد» را جايگزين «دولت» (در فرايند هويتسازي) كرد؛ مرجعهاي اجتماعي را متعدد و متنوع كرد؛ هويتسازي سنتي را دشوار ساخت؛ تداوم «زمان» را از آن ستاند؛ «وحدت» سوژه را مخدوش كرد؛ احساسي از موقتي و متغير بودن را بر ذهن انسان چيره گردانيد؛ امنيت و آرامش ناشي از وحدت و تداوم را با ناامني مواجه نمود؛ ترديد و عدم قطعيت را به همه حوزههاي زندگي فرهنگي و حتي حوزه شناخت علمي رسوخ داد؛ ترس و ناامني فراگيري پديد ميآورد؛ قلمرو روابط زندگي اجتماعي را گسترش داد؛ دنياي اجتماعي افراد را بسيار بزرگتر از گذشته ساخت و احساس كنترلناپذيرتر شدن چنين دنيايي را در آنها به وجود آورد؛ تبديل تغييرپذيري و سرعت به مهمترين عوامل ويژگيبخش زندگي اجتماعي مدرن، امكان و احتمال آنومي را افزايش داد؛ مرزداران و مرزپسندان را با دنياي بدون «مرز» مواجه نمود؛ اصحاب هويتهاي شفاف و مواضع سديد و مستحكم را با هويتهاي كدر و موزائيكي و مواضع اختلاطي و پيوندي روبهرو كرد؛ و قديسان حقيقتپيشه ارتدوكسمشرب را، با بازيهاي زباني و گفتماني متنوع، اسلامنابگرايان را با «اسلامها» و «صراطها»، اهل حريمهاي با حرمت جاودانه و قدسي را با فروپاشي حريمها، انسدادطلبان و بستارگرايان معرفتيـ ارزشي را با فتحبابها و تسخير حصارها، مريدان و رهروان فراگفتمانهاي جهانشمول را با خردهگفتمانهاي محلي، اصالتگرايان، مطلق/ ثابتباوران فرهنگي را با بحران اصالتها و ثباتها و مطلقها، خداگرايان و انسانگرايان قهار و متعصب را با مرگ خدا و انسان، انگارهپردازان «ديوار» را با فروپاشي هر نوع ديوار، سرسپردگان نظم و نظام و قدرت و سياست هابزي را با عصر همكناري، عصر نزديك و دور، عصر نزديك هم بودن، عصر پراكندگي و تفرق و عصر قدرت انتظامي و مشرف بر حيات، غوطهوران در «گذشته» را با تبديل زمان كرونولوژيك به حال بيپايان، مريدان مرجع واحد و مطلق را با تكثر مرجعهاي اجتماعي و بهتبع، با «تحول پارادوكسيكال عامگرايي و خاصگرايي»، انسانهاي دنياي محدود و ثابت و شفاف را با «دنياي داراي دگرگوني گيجكننده»، «جهان سيال، نفوذپذير و غيرمشخص»، «دنياي عدم قطعيت و ابهام»، «عصر احتمال و تصادف»، «حال غير قابل تحمل»، «دنيايي فاقد حد و مرز»، «دنيايي بزرگ و غير قابل كنترل»، «دنياي تضادها، ابهامات و پيچيدگيها»، توليدكنندگان روايت بيبديل از خويشتن را با توليد روايتهاي بديل از خويشتن و تقدس «ارتداد» و «بدعت»، وامداران خويشتن خويش به ارادهاي بيرون از خود را با تعلق گرفتن خويشتن فرد به خود، و... مواجه كرد. و اين همه، يعني تهديد «امنيت هستيشناختي» انسانهاي اين عصر.
از هر منظري كه به پديده «جهانيشدن» بنگريم، اسباب و ابعاد گوناگوني را در پس آن نهان مييابيم كه بدان استعداد و قابليت تسري و تجلي چهرهها و صور مختلف را ميدهد. به بيان ديگر، جهانيشدن، از يك سو، بر فرايندهاي ديالكتيكي پيچيده و مقطعي دلالت دارد كه توسط يك رشته از سببهاي متمايل و در عين حال متقاطع به پيش ميروند، و از جانب ديگر، دربرگيرنده طيف وسيعي از دگرگونيهاي همهجانبهاي است كه از مرزهاي سياست، اقتصاد و تكنولوژي فراتر رفته، قلمرو فرهنگ و علوم و حتي سبك زندگي و خلقيات انسانها را نيز تحتتأثير قرار داده است.
با اين رويكرد، به تعبير مالكوم واترز، «جهانيشدن فرآيند اجتماعياي است كه در آن قيدوبندهاي جغرافيايي كه بر روابط اجتماعي و فرهنگي سايه افكنده است، از بين ميرود و مردم بهطور فزايندهاي از كاهش اين قيد و بندها آگاه ميشوند». به بيان ديگر، جهانيشدن، گلادياتوري نرمافزاري است كه فتح حصارها و برج و باروهاي فرهنگيـ هويتي را هدف مبارزه و چالش خود قرار داده است. استراتژيهاي اين گلادياتور براي پيروزي در اين نبرد، عبارتند از: كمرنگ كردن قيدوبندهاي جغرافيايي و ايدئولوژيكي كه بر روابط فرهنگي و سياسيجوامع بشري سايه افكنده؛
از بين بردن تقدم و تأخر تاريخي؛
متنوع كردن سبكهاي زندگي؛
تضعيف و تخريب عوامل و منابع سنتي هويت؛
فرو ريختن فضاهاي انحصاري و از بين بردن مصونيت فرهنگي؛
كوچك كردن جهان؛
در هم تنيدن زمان و مكان؛
همسانسازي ساختاري و نهادي جوامع مختلف جهان؛
تبديل جامعه به زنجيرهاي از شبكههاي اجتماعيـ فضايي همپوش و متقاطع؛
ساماندهي كنشها و واكنشهاي از راه دور و با فاصله؛
وارد كردن «دگرهاي غايب» به عرصه مناسبات و روابط جهاني؛
تضعيف و تقليل نقش دولت-ملت و رها ساختن امر اجتماعي از سيطره دولت؛
فرسايش و نفوذپذير كردن مرزهاي ملي؛
تعريف حوزههاي عمومي پراكنده؛
بهره جستن از ميكروفيزيك قدرت و ميكروپلتيك تقاضاها؛
ايجاد انجمنها، احزاب، و گروههاي تروريست و اپوزسيون مجازي.
بنابراين، پيدايش اين گلادياتور شبكهاي و مسلح به سلاحهاي نرمافزاري، نه تنها مباحث امنيتي را وارد عرصههاي نوين ميسازد، بلكه فرايندها، گشتاورها و سازوكارهاي سنتيِ برساختنِ «جامعه امن» را نيز با چالش جدي مواجه ميسازد. جامعه شبكهاي، اَشكالِ بديعي از «تغيير» صورتبنديها و مناسبات اجتماعي خلق ميكند. زيرا براي بيشتر افراد و گروههاي اجتماعي، جامعه شبكهاي بر مبناي جدايي نظاممند امر جهاني و امر محلي استوار است. در اين شرايط جديد، جوامع مدني تحليل ميروند و از هم ميگسلند، زيرا ديگر پيوستگي و استمراري ميان منطق اعمال قدرت در شبكه جهاني و منطق ارتباط و بازنمود در جوامع و فرهنگهاي خاص وجود ندارد. بنابراين، جستجوي معنا فقط در بازسازي هويتهاي دفاعي پيرامون اصول اجتماع اشتراكي مقدور ميشود. اكثر كنشهاي اجتماعي بر مبناي تضاد ميان جريانهاي ناشناخته و هويتهاي منزوي سازمان مييابد.
هويت مقاومت به دست كنشگراني ايجاد ميشود كه در اوضاع و احوال يا شرايطي قرار دارند كه از طرف منطق سلطه، بيارزش دانسته ميشود و يا داغ ننگ بر آن زده ميشود. ازهمينرو، همانطور كه كالهن در توضيح خود درباره ظهور خطمشيهاي هويتي مطرح ساخته است سنگرهايي براي مقاومت و بقا بر مبناي اصول متفاوت يا متضاد با اصول مورد حمايت نهادهاي جامعه ساخته ميشود. تبعاً، چنانچه اين فرايند تدبير نشود، هويتهاي مقاومت، بهتدريج تبديل به هويتهاي برنامهدار ميشوند. اين نوع هويت هنگامي شكل ميگيرد كه كنشگران اجتماعي با استفاده از هرگونه مواد و مصالح فرهنگي قابل دسترسي هويت جديدي را ميسازند كه موقعيت آنان را در جامعه از نو تعريف ميكند و به ترتيب در پي تغيير شكل كل ساخت اجتماعي هستند.
در اينجا سخن از شكلگيري نوعي كنش و كنشگر اجتماعي است كه از رهگذر يك فرايند معناسازي، هويت «خود» را تعريف كرده و امنيت هستيشناختي «دگر» خود را به چالش ميطلبد. به تعبير كاستلز، چنين فرايندي (معناسازي) تلازم و تطابقي تنگاتنگ با فرايند فرديتبخشي و يكي شدن نمادين كنشگر اجتماعي با مقصود و هدف كنش خود دارد. بنابراين، «هويت منبع معنا براي خود كنشگران است و به دست خود آنها از رهگذر فرايند فرديت بخشيدن، ساخته ميشود». به بيان گيدنز: يكي از خصيصههاي متمايز مدرنيته ارتباط متقابل روزافزوني است كه بين جنبههاي بيروني يا مصداقي و جنبههاي دروني (حيثيت التفاتي) وجود دارد: از يك سوتأثيرات جهانيشدن و از سوي ديگر استعدادها و گرايشهاي شخصي. هرقدر سنتپايههاي خود را از دست ميدهد، و هرچه زندگي روزانه بيشتر بر حسب تعامل ديالكتيكي محلي و جهاني بازساخته ميشود، افراد بيشتر مجبور ميشوند از ميان مجموعه متنوعي از سبكهاي زندگي، سبك خاصي را برگزينند. برنامهريزي زندگيكه به نحو بازتابي سازمانيافته، ويژگي اصلي ايجاد ساختار هويت فردي گردد.
به طور خلاصه، در اين مقدمه كوتاه ميخواهم بگويم كه «فرايند جهانيشدن صرفاً بحرانآفرين نيست، بلكه ابزارهايي كارآمد هم براي گذر از بحران عرضه ميكند. به همين دليل برخي نظريهپردازان در بحث از پيامدهاي جهانيشدن، آن را موجد «آزادي و اضطراب»، و«فرصت و خطر» ميدانند و از «ديالكتيك جهانيشدن» سخن ميگويند. درست است كه با پديده جهانيشدن و به تبع خدشهدار شدن زمان چونان «تداوم»، «وحدت» سوژه نيز مخدوش ميشود و احساسي از موقتي و متغير بودن بر ذهن انسان چيرگي مييابد و امنيت و آرامش ناشي از وحدت و تداوم داشتن رخت بر ميبندد؛ ترديد و عدم قطعيت به همه حوزههاي زندگيفرهنگي و حتي حوزه شناخت علمي رسوخ ميكند و ترس و ناامني فراگيري پديد ميآورد؛ با گسترش چشمگير قلمرو روابط زندگي اجتماعي، دنياي اجتماعي افراد بسيار بزرگتر شده، احساس كنترلناپذيرتر شدن چنين دنيايي را در آدميان به وجود ميآورد؛ با تبديل شدن تغييرپذيري و سرعت به مهمترين عوامل ويژگيبخش زندگي اجتماعي مدرن، امكان و احتمال آنومي افزايش مييابد؛ با دگرگون شدن شرايط و چارچوب سنتي هويتسازي و تضعيف و تخريب عوامل و منابع سنتي هويت، فرايند هويتسازي در جهان كنوني دشوار ميشود؛ با نفوذپذير شدن و فرو ريختن فزاينده مرزها، فضاي امن و خلوت فرهنگها را نيز از بين ميرود و در فضاي بسيار فراخ زندگي اجتماعي فرهنگهاي مختلف به آساني گسترش و جريان مييابند، و بنابراين، همه حوزههاي استحفاظي در هم ميريزند و هر فرهنگي به ناچار در فضايي قرارميگيرد كه عرصه حضور و ابراز وجود فرهنگهاي ديگر هم ميشود و به واسطه همين سرزمينزدايي، پيوندهاي فرهنگ با مكان را تضعيف ميكند و نظامهاي معنايي را از لنگرگاههاي محلي خود آزاد ميسازد، لكن، در پرتو همين پديده و فرايند نيز:
1) به واسطه فناوري بسيار پيشرفته و كارآمد ارتباطي و جدايي فضا و زمان از مكان، اين امكان را فراهم ميشود كه زندگي اجتماعي در فضايي بسيار گسترده شكل بگيرد و توانايي مكان در محدود و مقيد ساختن روابط اجتماعي و بنابراين، گستره زندگي اجتماعي بسيار كاهش يابد. به بيان ديگر، فرايند جهانيشدن با متحول ساختن فضا و زمان، در واقع زندگي اجتماعي را متحول ميسازد.
2) در چنين دنيايي بدون «مرز»، امكان گفتوگوي فرهنگها و گفتمانها بيشتر فراهم شده و اجزا و عناصر مختلف فرهنگي، به صورتي گريزناپذير، با هم برخورد ميكنند و در كنار يكديگر قرار ميگيرند. دنياهاي بسته، باز ميشوند.
3) بهرغم دشوار شدن فرايند هويتسازي، بستري مهيا براي تكثر و خاصگرايي فرهنگي و شكلگيري هويتهايهاي محلي فراهم ميشود.
4) دولتهاي ملي ميتوانند با استفاده از اين تكنولوژيها بر قدرت خويش بيفزايند و حاكميت خود را بيشتر تحكيم بخشند.
5) روند جهانيشدن و ادغام اقتصادي، كشورها را وادار به همكاري گستردهاي نموده، و وابستگي اقتصادي بين ملتها افزايش يافته است. نتيجه چنين وضعيتي آن است كه براي به دست آوردن نيروي انساني توليدكننده و سرزمينهاي حاصلخيز يا منابع مهم اقتصادي همانند گذشته جنگي صورت نخواهد گرفت و لذا پتانسيل صلح افزايش چشمگيري پيدا كرده است.
6) با توجه به اينكه تكنولوژيهاي جديد و پيشرفته عمدتاً بر روي دانش بنا شده است و سهم دانش به صورت فزايندهاي جهاني گرديده است، اقتصاد مبني بر دانش نيز ميتواند جهشهايي را در توسعه اقتصادي براي بسياري از كشورها و مناطق به وجود آورد. بنابراين توسعه تكنولوژي پيشرفته بهجاي آنكه عامل محدودكننده و بازدارنده باشد در خدمت روند صلح و توسعه است.
7) شبكه يكپارچه اطلاعات جهاني، توسعه پلوراليسم را به دنبال دارد. به عنوان نمونه، فروپاشي اتحاد جماهير شوروي، افزون بر دلايل متعددي كه تاكنون براي آن برشمردهاند، ريشه در ناتواني نظام بسته اين كشور در تطبيق دادن خود با ضروريات اقتصادي، جريان اطلاعات، و تقاضاهاي جديد بازار از عوامل مهم و مكمل داشت. به بيان ديگر، وسائل ارتباطي چندگانه، كنترل اطلاعات را مشكلتر از گذشته كرده و يك جامعه مدني ناراضي، هرچند غيردقيق، به وجود آورده و فضاي عمومي جديدي ايجاد نموده است. ايجاد جامعه مدني، پيششرط مردمسالاري واقعي است و جامعه مدني با افزايش امكانات ايجاد ارتباط و شبكههاي ارتباطي، مردمسالاري را به پيش ميراند.
8) حتي اگر صلح و مردمسالاري در تمام دنيا پيروز نشود، ديكتاتورها به يك دليل جديد و نيز به دلايل قديمي، كنترل كردن شهروندان را بسيار مشكل خواهند يافت. علاوه بر ناتواني دولتهاي مستبد در كنترل جريان اطلاعات در داخل مرزهاي خود، افراد و گروهها نيز خواهند توانست بدون مراجعه به دولت و در سطحي كه تا به حال غير قابل تصور بود داراي ارتباط بينالمللي شوند. هماكنون، اقدام جمعي كه مرزها را پشت سر ميگذارد مصاديق تازهاي پيداكرده است، و به خوبي معلوم است كه سازمانهاي غيردولتي و گروههاي ذينفع ريشهدارخواهند توانست حتي در حالي كه مرزها توسط ديكتاتورها نگهباني ميشود از مرزها عبور كنند.
اما بازخوردهاي منفي و مثبت امنيتي چنين پديدهاي (جهانيشدن) براي جامعه ما چيست؟
ترديدي نيست كه جامعه امروز ايراني، از يك سو، در هنگامه يك دوران گذار اصلاحي، و از جانب ديگر، در آستانه تغيير ژرف و گسترده در محيط فراملي خود، به سر ميبرد. چنين وضعيتي، جامعه ايراني را در متن و بطن يك «موقعيت ناسازهگون (پارادوكسيكال) چندلايه» ويك محيط بديع، متحول و پيچيده قرار داده است. بيترديد، چنين موقعيتي براي جامعه ما، هم از استعداد تهديدزايي و هم از قابليت فرصتزايي برخوردار است. براي ورود به «فردايي امنتر»، ضرورتاً، از هماكنون ميبايد هم «آيندهشناسي» داشت و هم «آيندهسازي» را در دستوركار خود قرار داد؛ ميبايد در پرتو احصاء شناختي علمي از روح و مقتضيات و مناسبات زمانه خود، طرحي نو در انداخت و با دست يازيدن به رهيافتها و راهبردهاي نوين، به تدبير و مهندسي جامعهاي باثبات و پويا در جهان پرتلاطم و پُرفراز و نشيب آينده پرداخت؛ در يك كلام، بايد عمارتي بس پايا و مانا در «بستر شني آينده» بنا نهاد كه هم تضمينكننده امنيت «هستيشناختي»، و هم ضامن «صيانت ذات» و «تماميت وجودي» ما باشد.
امروز، كمتر كسي از ما ترديد دارد كه جامعه جهاني، در آستانه يك تغيير ژرف و تاريخي و نيز در هنگامه يك موقعيت و وضعيت ناسازهگون (پارادوكسيكال) چندلايه و يك محيط بديع، متحول و پيچيده قرار دارد. در اين هنگامه:
ـ از يك سو، بسياري از متغيرهاي بيبديل محيطي در جهت كاهش اقتدار امنيتي و مشروعيت سياسي و مقبوليت اقتصادي قدرتهاي بزرگ عمل ميكنند، از سوي ديگر، اين قدرتها براي تدبير و گذر از اين دوران برزخي نيازمند افزايش اقتدار امنيتي و سيادت سياسي و اقتصادي خود هستند.
ـ از يك سو، جامعه جهاني بيش از هميشه نياز به گسترش و تعميق گفتمان امنيت مثبت دارد، از سوي ديگر، حصارهاي تنگ و باريك گفتمان امنيت منفي، تحقق «جامعه امن جهاني» را غيرممكن ساخته است.
ـ از يك سو، امنيت جامعه جهاني، در شرايط كنوني، در گرو درك تهديدات و فرصتهاي «موج چهارم امنيتي» است، از سوي ديگر، كماكان رويكردهاي مسلط در عرصه امنيت جهاني، سخت وامدار ملاحظات موج اول امنيتي هستند.
ـ از يك سو، جامعه جهاني نياز به رهيافت و راهبردي تاسيسيـ اثباتي در عرصه امنيت دارد، از سوي ديگر، كانون مسلط گفتمان امنيت جهاني، مبتني بر نوعي «داروينسم امنيتي» است.
ـ از يك سو، جامعه جهاني نياز به «فرهنگ امنيت ملي» (نگريستن به امنيت از دريچه فرهنگ) دارد، از جانب ديگر، عرصه فرهنگ جهاني سخت به آلايندههاي سياسي ـ امنيتي ملوث شدهاند.
ـ از يك سو، جامعه جهاني نيازمند درانداختن طرح يك گفتمان امنيت جهاني پيرامون «همزيستي مسالمتآميز» و «گفتوگوي» تمامي دول و ملل است، از جانب ديگر، تحولات اخير جهاني با خود نوعي «بحران روابط» و «برخورد و ستيزش و تنش» را به ارمغان آوردهاند.
ـ از يك طرف، جامعه جهاني بيش از هميشه طالب دستيابي به وقايع و حقايق است، از جانب ديگر، متغيرهاي جديد دستاندركار معماري دنيايي «وانموده» (دنيايي كه «نيستها» در آن «هست» جلوه داده ميشوند) هستند.
ـ از يك سو، جامعه جهاني در حال تجربه كردن فرايندي به نام جهانيشدن است، از جانب ديگر، به گونه روزافزوني در بطن و متن يك فرايند پيچيده جهانيسازي قرار ميگيرد.
ـ از يك سو، جامعه جهاني تلاش دارد كه خود را از چنبره فناوريهاي قدرت سختافزاري (چهره اول و دوم قدرت) برهاند و از سوي ديگر، رويكرد سختافزاري و سنتي به طور محسوس در حال بازتوليد خود است.
ـ از يك سو، جامعه جهاني در آستانه ورود به دوراني است كه ايده مسلط در آن، ايده ارتباط و اتصال است؛ ويژگي بارز آن چند پارگي و همگرايي است؛ انگاره نهفته در بطن و متن آن، انگاره شبكه جهان گستر است؛ ثقل و كانون گفتماني آن، نرمافزاري است؛ سند تعريفگر آن، تبادل و معامله است؛ ساختار قدرت آن، مبتني بر افراد و بازار است. اما از جانب ديگر، قدرت مسلط جهاني، در حال بازتوليد و بازسازي ايده مسلط جنگ سرد كه برخورد و رويارويي بوده است، هستند؛ به دنبال برجسته كردن ويژگي مسلط جنگ سرد كه «تقسيم و دوپارگي جهان» بود، هستند؛ در پي ترميم و بازسازي نماد و انگاره مسلط جنگ سرد كه «ديوار» بود، هستند؛ در صدد چهره سختافزاري و هژمونيك بخشيدن به فراگفتمان خود هستند؛ و در پي حفظ و تقويت قدرت و سيادت دولت-ملت در برابر بازيگران جديد غير دولتي هستند.
از جانب ديگر، امروز كمتر صاحب تامل و تدبري را در جامعه ايراني ميتوان يافت كه نسبت به شرايط پارادوكسيكال امنيتي خود با شاخصههاي زير، واقف نباشد:
ـ از يك سو، گفتمان امنيتي مسلط را پيرامون «هويت شفاف ملي» مفصلبندي كردهايم، از جانب ديگر، متغيرهاي جديد محيطي با خود نوعي «بحران هويت» را به ارمغان آوردهاند.
ـ از يك طرف، گفتمان مسلط امنيتي ما، كماكان پيرامون دقايقي همچون «حاكميت ملي»، «مرزهاي جغرافيايي سديد و مستحكم»، «دولت-ملت» و... شكل گرفته است، از طرف ديگر، متغيرهاي نوين محيطي دست اندكار مسلط كردن يك گفتمان «امنيت جهاني» هستند.
ـ از يك طرف، ما تهديدات امنيتي خود را در يك دنياي واقعي جستوجو ميكنيم، از جانب ديگر، متغيرهاي جديد دست اندركار معماري دنيايي «وانموده» (دنيايي كه «نيستها» در آن «هست» جلوه داده ميشوند) هستند.
ـ از يك سو، ما كماكان امنيت ملي خود را در پرتو چهره اول و دوم قدرت جستجو ميكنيم، از جانب ديگر، تهديدات ما در قالب چهرههاي چهارم و پنجم قدرت جلوهگر شدهاند.
ـ از يك سو، بگونه سنتي به تهديدات و اهداف امنيتي و اطلاعاتي خود در قالبهاي رسمي و دولتي و كلاسيك مينگريم، از جانب ديگر، موازنه اطلاعاتي به نفع بازيگران غير دولتي، غير رسمي و جنبشهاي جديد اجتماعي در حال تغيير است (انقلاب اطلاعات با خود «افزايش قابليتها»، «كاهش هزينهها»، «افزايش ميزان پيوند» را به ارمغان آورده است. اين روند موجب تغيير موازنه اطلاعاتي به نفع بازيگران غير دولتي شده است).
ـ از يك طرف، به «استراتژي» در قالب ادبياتي بافته و تافته از مفاهيمي نظير: ثبات، زمانمندي، نظارت، پيشبيني، و... مينگريم، از جانب ديگر، امروزه با پديده جهانيشدن تمامي اين مفاهيم زير سؤال رفتهاند.
ـ از يك سو، ما كماكان از منظر علم پوزيتويستي به استراتژي مينگريم، از جانب ديگر، علم حيثيت اثباتپذيري و تعميمپذيري خود را از دست داده است.
ـ از يك سو، ما كماكان به طراحي يك جامعه اطلاعاتي بستاري ميانديشيم، از جانب ديگر، جهان اطلاعاتي كنوني ضرورت جدي درانداختن جامعه اطلاعاتي شبكهاي را ايجاب كرده است.
ـ از يك سو، ما كماكان مزيت نسبي و رقابتپذيري اطلاعاتي در پرتو قوانين فيزيك تحليل ميكنيم، از جانب ديگر، در عصر اطلاعات، مزيت نسبي و رقابت پذيري متكي بر قوانين سيبرنتيك است نه قوانين فيزيك. تحت قوانين فيزيك، سري بودن، بسته بودن و محدود كردن دانش، يك مزيت نسبي موقتي ايجاد كرد. تحت قوانين سيبرنتيك، سرعت مبناي همه چيز است. باز بودن و انعطاف پذيري جزو اصول موفقيت در شرايط جديد هستند.
ـ از يك سو، سازوكارهاي اطلاعاتي ما به طور كلاسيك به بطئي بودن حدوث تهديدات دل خوش ميدارد، از جانب ديگر، در زمان كنوني (عصر اطلاعات)، زمان شكلگيري و جسميت يافتن تهديدات و فرصتها و چهره عوض كردن آنها بسيار كوتاه شده است.
ـ از يك طرف ما، به دنبال مهندسي جامعه امن خود در پشت ديوارهاي آهنين و ديوارهاي چين هستيم، از جانب ديگر، در حال گذر از جهان ساخت يافته پيرامون ديوارها به سوي جهان ساخت يافته پيرامون شبكهها هستيم. به بيان ديگر، در حالي كه ما به مرزهاي سرزميني ملي ميانديشيم، ديوارههاي آتشين نامرئي در حال جايگزين شدن هستند.
ـ از يك سو، گرايش و تمايل مسلط ما در ترسيم استراتژيها، پيرامون «تهديدات» معنا مييابد، از جانب ديگر، تدبير است
ـ از يك سو، ما كماكان به عامل انساني به عنوان مهمترين و موثرترين عامل در عرصه بازيهاي اطلاعاتيـ امنيتي مينگريم، از جانب ديگر، در عصري به سر ميبريم كه عمليات الكترونيك تا حد زيادي عمليات اطلاعاتي مبتني بر عوامل انساني سري را بياعتبار ساخته است. در اين عصر با پديدههاي زير مواجه هستيم:
ـ ارتباطات ماهوارهاي سلولي (كه توسط شركتهايي نظير: ايريديوم، گلوبال استار، استرونيك، سايبراستار و... طراحي و... شده است).
ـ ماهوارههاي تجسسي يا شناسايي كوچك و كمهزينه
ـ حسگرهاي كوچك، انطباقپذير و چندمنظوره
ـ بيوحسگرها
ـ زنبورهاي كوچك
ـ سيستم مكانياب جهاني
ـ ابر ايستگاههاي دادهپردازي
مقاله حاضر، چارچوب تحليلي نويني براي درك جهانيشدن ارايه ميدهد. تز اصلي مقاله اين است كه جهانيشدن داراي اشكال تاريخي مختلفي است كه ميتوان شاكله خاص و متمايز آن در هر دوره را با توجه به چهار بعد فضاييـ زماني آن (گستردگي يا دامنه، شدت يا تراكم، سرعت يا شتاب و كشش تأثير) و همچنين چهار بعد سازماني آن (زيرساختها، نهادينه شدن، لايهبندي و سبكهاي تعامل) ترسيم و پيامدهاي آن را تشريح كرد. از اينرو، مقاله حاضر، با تكيه بر چارچوب فوق، به بررسي اشكال مختلف جهانيشدن در طي تاريخ و مقايسه آنها ميپردازد و سعي ويژه خود را معطوف ترسيم شاكله جهانيشدن معاصر و بررسي تأثيرات تصميمي، نهادي، توزيعي و ساختاري آن بر دولتها كرده است. ويژگي خاص اين مقاله ، توجه به چهرهها يا ابعاد متعدد جهانيشدن و بررسي تأثيرات مجزاي آنها است. به عبارت ديگر، در اينجا جهانيشدن به عنوان يك فرايند يك چهره مورد بررسي قرار نگرفته است.
به طور خلاصه، شرح اين مقاله از جهانيشدن بازتابگر ومبتني بر نكاتي است كه در اينجا بدانها اشاره ميشود
1. جهانيشدن را بايد به عنوان يك فرايند يا مجموعهاي از فرايندها درك و مجسم كرد تا يك حالت و وضعيت واحد. جهانيشدن تجليگر يك منطق توسعه خطي ساده نيست و از پيش خبر از يك جامعه جهاني واحد نميدهد، بلكه بازتابگر ظهور و بروز شبكهها و سيستمهاي تعامل و تبادل بين منطقهاي و جهاني است. از اين جهت، مشاركت نظامهاي ملي در فرايندهاي وسيعتر جهاني را بايد از انگاره همگرايي جهاني متمايز ساخت.
2. گستردگي يا دامنه فضايي و همچنين شدت و تراكم فضايي بههمپيوستگي فراملي و جهاني باعث در هم تنيدن شبكههاي پيچيده روابط بين جوامع، دولتها، نهادهاي بينالمللي، سازمانهاي غير دولتي و شركتهاي چندمليتي ميشود كه نظم جهاني را شكل ميدهند. اين شبكههاي همپوش و متعامل، يك ساختار روبه تكامل را تعريف ميكنند كه هم موانعي را بر جوامع، دولتها و نيروهاي اجتماعي تحميل ميكند و هم به آنها قدرت ميبخشد. از اينرو، جهانيشدن با يك فرايند واسازي و ساخت دهي مجدد مرتبط است زيرا محصول كنشهاي فردي و تعاملهاي انباشتي بين بسياري نهادها در سراسر جهان است. جهانيشدن با يك ساختار جهاني نوظهور هم قادرساز و هم محدودساز همراه است. اما نظر به اينكه جهانيشدن عميقاً نامتوازن است، با يك ساختار بسيار لايه لايه و يا سلسلهمراتبي همراه است. اين ساختار هم بازتابگر الگوهاي موجود نابرابري و سلسلهمراتب است و هم بازتابگر الگوهاي جديد مركز-حاشيه و برندگان-بازندگان.
3. فقط حوزههاي معدودي از زندگي اجتماعي ميتوانند از قرار گرفتن در حيطه گسترده جهانيشدن بگريزند. اين فرايندها در تمام حوزههاي اجتماعي، از فرهنگي گرفته تا اقتصادي، سياسي، حقوقي، نظامي و زيستمحيطي، بازتاب مييابند. جهانيشدن را بايد به عنوان يك پديده اجتماعي چند بعدي و اشتقاقي درك كرد.
4. جهانيشدن با گذر از مرزهاي سياسي سرزميني، با غير سرزميني شدن فضاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي و سرزميني شدن مجدد آن همراه است. وقتي كه فعاليتهاي اقتصادي، سياسي و اجتماعي به طور فزايندهاي بعد و گستردگي جهاني مييابند، از جهتي ديگر صرفاً و اساساً مطابق با يك اصل سرزميني سازمان نمييابند. تحت جهانيشدن، فضاي محلي، ملي و يا حتي فضاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي قارهاي دوباره شكل ميگيرند به طوري كه ديگر متناظر بر مرزهاي سرزميني و حقوقي مستقر نيستند. از طرف ديگر، وقتي كه جهانيشدن اين فرايند غير سرزمينيسازي را تشديد ميكند، باعث بروز فشارها و تقاضاهاي براي سرزميني كردن مجدد فعاليت اقتصادي و اجتماعي در قالب مناطق اقتصادي فروملي، منطقهاي و فراملي و همچنين مكانيزمهاي حكومتي و مجموعههاي فرهنگي فروملي، منطقهاي و جهاني ميشود. بر اين اساس، جهانيشدن دربرگيرنده يك فرايند غير سرزميني شدن و دوباره سرزميني شدن قدرت سياسي و اقتصادي است.
5. در يك نظام جهاني به طور فزاينده بههمپيوسته، اعمال قدرت از طريق تصميمات، اقدامات يا نااقدامات بازيگران واقع در يك قاره، ميتواند پيامدهاي مهمي براي ملل، جوامع، اجتماعات و خانوادههاي واقع در قارههاي ديگر داشته باشد. در واقع، گسترش دامنه روابط قدرت بدان معنا است كه كانونهاي قدرت و اعمال قدرت به طور فزايندهاي از سوژهها يا تابعان تعريف شده (ملتها يا شهروندان) آن كانونهاي قدرت (دولتها) فاصله ميگيرند و دامنه اعمال قدرت آنها فراتر از ملتهاي آنها ميرود. از اينرو، جهانيشدن دربرگيرنده ساختدهي و بازساخت روابط قدرت از راه دور است. با اينكه پيامدهاي جهانيشدن به طور غيريكساني تجربه ميشوند، الگوهاي سلسلهمراتب جهاني بر دسترسي به كانونهاي قدرت تأثير ميگذارند. نخبگان سياسي و اقتصادي در پايتختها و مراكز شهري مهم جهان، دسترسي بيشتري از كشاورزان معيشتي بروندي به مراكز و كانونهاي قدرت دارند. جلد حاضر، به بررسي و تحليل جهانيشدن در سپهر سياست و مسائل نظامي ميپردازد كه اميد است جلدهاي دوم و سوم آن نيز به ترتيب با عنوان جهانيشدن در سپهر اقتصاد و جهانيشدن در سپهر فرهنگ به زودي آماده چاپ و دسترسي شوند.
منبع:مركز بررسي هاي استراتژيك رياست جمهوري
ارسال مقاله از طرف كاربر محترم سايت shytin_cupid :
/ج