مقايسه نظر فاضلين نراقى درباره عجب با روايات(1)

نراق در قرن دوازده و سيزده قمرى شاهد برآمدن دو ستاره درخشان در عرصه علم و اخلاق بوده است. ملامحمدمهدى و ملااحمد نراقى پدر و پسرى بودند كه با به ارث بردن ميراث گران‏بهاى علمى مسلمانان و افزودن برآن، يادگارى...
چهارشنبه، 17 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مقايسه نظر فاضلين نراقى درباره عجب با روايات(1)

مقايسه نظر فاضلين نراقى درباره عجب با روايات(1)
مقايسه نظر فاضلين نراقى درباره عجب با روايات(1)


 

نويسنده: هادى مسعودى




 

مقدمه
 

نراق در قرن دوازده و سيزده قمرى شاهد برآمدن دو ستاره درخشان در عرصه علم و اخلاق بوده است. ملامحمدمهدى و ملااحمد نراقى پدر و پسرى بودند كه با به ارث بردن ميراث گران‏بهاى علمى مسلمانان و افزودن برآن، يادگارى گران‏بهاتر را براى ما به ارث نهادند. آن دو با جديت و تلاشى سترگ ، همه علوم اخلاقى پيش از خود را گرد آورده ، به كار بسته و آن را با ميراث غنى حديث پيوند دادند.
مقاله در پيش رو كوششى خرد و ناچيز براى نشان دادن اين پيوند در يك مسئله بزرگ اخلاقى است كه به كنگره بزرگداشت آن دو اهدا مى‏شود.
در اين مقاله روايات فريقين در كنار ثقل اكبر ديده و سنجيده شده و با استفاده از انبوه معارف اهل‏بيت گزارش شده‏است. در اين زمينه، سعى در مستند سازى نظريه‏ها و آراى فاضلين نراقى داشته‏ايم. تكيه اصلى ما بر سه منبع مشهور روايى، يعنى وسائل الشيعه، بحار الانوار و ميزان الحكمة بوده‏است.

الف) معناى عجب
 

1- عجب در لغت
 

آن‏چه از معناى لغوى عجب فهميده مى‏شود، اين است كه انسان در نظر خودش بزرگ آيد و انسان از خود و يا عملش خشنود باشد.
ابن فارس كه از بزرگ‏ترين لغت‏شناسان مى‏باشد، به اين معنا تصريح كرده و گفته است: «العجب ان يتكبر الانسان فى نفسه‏» (1) ، هم‏چنين ابن منظور در لسان العرب آن را به «زهو» تفسير كرده (2) كه همان بزرگ و زيبا آمدن انسان در نظر خودش است. جوهرى نيز در صحاح، مصداق‏هاى آن را چنين ذكر مى‏كند: « اعجب فلان بنفسه، فهو معجب برايه و بنفسه‏» (3) . فيروز آبادى نيز در القاموس المحيط عجب را با «زهو» مترادف مى‏داند و «اعجب به‏» را به «عجب و سربه‏» معنا كرده است. (4)

2- عجب در روايات
 

در قرآن و روايات نيز عجب به همان معناى لغوى استعمال شده و تصرفى در آن صورت نگرفته است. روايات متعددى براين نكته اتفاق نظر دارند كه هرگاه انسان از خودش خشنود گردد يا از عملش شادمان گردد يا به نعمت‏هاى وجودى و كمالات نفسانى‏اش بنازد و ببالد، به دام عجب گرفتار آمده است. (5)
در برخى روايات، مفاهيم ديگرى همچون افتخار به عمل، اتكال به عمل و منت نهادن و ادلال (ناز كردن) از مصاديق عجب و خودپسندى شمرده شده و همه، آن‏ها را ناپسند و مذموم مى‏دانند و از آن‏ها باز مى‏دارند.
هم‏چنين از برخى سؤال و جواب‏هاى نقل شده مى‏توان استنباط كرد كه مسلمانان صدراسلام نيز از مفهوم عجب چنين برداشتى داشته‏اند.

3- عجب نزد عالمان پيشين
 

براساس همين معناى لغوى و روايى، عالمان علم اخلاق نيز تعريف هايى به‏دست داده‏اند كه برخى به معناى روايى عجب نزديك و بعضى با آن مطابق است.
ابن مسكويه عالم مشهور اخلاقى، عجب را گمان و خيال نادرست‏انسان به خود مى‏داند. او مى‏گويد:
اما العجب فحقيقته اذا حددناه، انه ظن كاذب بالنفس فى استحقاق مرتبة هى غير مستحقه لها. (6)
امام محمد غزالى در احياء العلوم مى‏نويسد:
اعلم ان العجب انما يكون بوصف هو كمال لا محالة و للعالم بكمال نفسه فى عمل و مال و غيره حالتان: احداهما; ان يكون خائفا على زواله، مشفقا على تكدره او سلبه من اصله; فهذا ليس بمعجب و الاخرى; ان لايكون خائفا من زواله; لكن يكون فرحا من حيث انه نعمة من الله تعالى عليه لا من حيث اضافته الى نفسه و هذا ايضا ليس بمعجب و له حالة ثالثه هى العجب و هو ان يكون غير خائف عليه; بل يكون فرحا به مطمئنا اليه و يكون فرحه به من حيث انه كمال و نعمة و رفعة و خير لامن حيث انه عطية من الله تعالى و نعمة منه. فيكون فرحه به من حيث انه صفته و منسوب اليه بانه له، لا من حيث انه منسوب الى الله بانه منه; فمهما غلب على قلبه انه نعمة من الله مهما شاء سلبها عنه زال العجب بذلك عن نفسه، فاذن العجب; هو اعظام النعمة و الركون اليها مع نسيان اضافتها الى المنعم. (7)
پس از غزالى، فيض نيز اين معنا را بدون رد و نقد آن در محجة البيضاء (شرح احياى علوم غزالى) آورده (8) و در كتاب ديگر خود، حقائق عجب را بزرگ شمردن صفت‏يا نعمت‏بدون توجه به منعم دانسته است كه همان تعريف پيشين است. (9)
پس از او نيز سيد عبدالله شبر تعريف غزالى را نقل كرده است. (10) شيخ بهايى هم در اربعين، اين تعريف را پى گرفته و فرموده است:
لا ريب ان من عمل اعمالا صالحة من صيام الايام و قيام الليالى و امثال ذلك، يحصل لنفسه ابتهاج; فان كان من حيث كونها عطية من الله له و نعمة منه تعالى عليه و كان مع‏ذلك خائفا من نقصها، شفيقا من زوالها، طالبا من‏الله الازدياد منها; لم‏يكن ذلك الابتهاج عجبا وان كان من حيث كونها صفة و قائمة به ومضافة اليه فاستعظمها و ركن اليها و راى نفسه خارجا عن حد التقصير و صاركانه يمن على الله سبحانه بسببها، فذالك هو العجب. (11)
اين تعريف مورد نقل و استفاده برخى از عالمان ديگر قرار گرفته و علامه مجلسى رحمه الله براساس آن تعريف كامل‏ترى ارائه كرده‏است. او مى‏گويد:
العجب استعظام العمل الصالح و استكثاره و الابتهاج له و الادلال به و ان يرى نفسه خارجا عن حد التقصير و اما السرور مع التواضع له تعالى و الشكر له على التوفيق لذلك و طلب الاستزاده منه، فهو حسن ممدوح. (12)

4- عجب نزد فاضلان نراقى
 

تكيه اصلى تعريف‏هاى پيشين بر بزرگ شمردن نعمت و كمال يا عمل و فراوان شمردن طاعت است و اين اندك تفاوتى با معناى لغوى و بلكه روايى آن دارد; چه، لغويان تكيه تعريف خود را از عجب بر بزرگ شمردن نفس و خود انسان نهاده‏اند و از اين رو ملامحمدمهدى نراقى و نيز پسر برومندش، ملااحمدنراقى در دو كتاب جامع السعادات و معراج السعاده به تعريف دقيق‏ترى روى آورده‏اند كه با استعمالات روايى عجب سازگارتر مى‏نمايد.
ملامحمدمهدى در جامع السعادات (13) مى‏گويد:
العجب استعظام نفسه لاجل ما يرى لها من صفة كمال; سواء كانت له تلك الصفة فى الواقع ام لا و سواء كانت صفة كمال فى نفس الامر ام لا. (14)
ايشان تعريف غزالى و تابعان او را نيز با لفظ «قيل‏» نقل مى‏كند و آن را به تعريف خود نزديك مى‏بيند و سپس در نتيجه بحث و تحت عنوان «الحاصل‏» آن را به تعريف خود مى‏افزايد. (15)
در تعريف نراقى بر دو نكته تاكيد شده‏است: نخست، اين كه نراقى تكيه اصلى را بر بزرگ شمردن نفس و خود انسان مى‏بيند. ديگر اين كه لازم نيست صفت و عملى كه مورد عجب انسان قرار گرفته، وجود حقيقى داشته باشد و كمال واقعى به شمار آيد، بلكه وجود ذهنى و خيالى آن براى معجب كافى است.
نكته نخست، تعريف ايشان را از ديگر تعريف‏ها، به روايات نزديك‏تر مى‏سازد; زيرا روايات در معناى لغوى تصرف نكرده و عجب را در همان بزرگ شمردن نفس و خشنودى و رضايت از آن به كار برده‏اند; مانند تعبيرهاى: «اعجاب المرء بنفسه‏» (16) ، «رضى عن نفسه‏» و «الرضا عن النفس‏» (17) ، «يتعاظم نفسه‏» (18) ، «من كان عند نفسه عظيما» (19) و «تكثر بنفسه‏» . (20) بنابراين، آن چه را احاديث عجب از مصاديق عجب مى‏دانند، بزرگ شمردن نفس و رضايت از آن به خاطر رفتار و كردار پسنديده است و شخصى كه چنين ويژگى داشته باشد، مخاطب اين سخن لقمان است كه به فرزندش مى‏گويد:
يا بنى! لا يعجبك احسانك و لا تتعظمن بعملك الصالح; فتهلك. (21)
افزون براين روايت، كلام پيامبر كه از طريق كتاب‏هاى اهل‏سنت‏به ما رسيده و در كنار ديگر روايات به آثار اخروى عجب اشاره دارد، به گونه‏اى صريح‏تر مى‏فرمايد:
من حمد نفسه على عمل صالح، فقد ضل شكره و حبط عمله. (22)
از اين رو محقق نراقى، بر خلاف پيشينيان، بزرگ شمردن نعمت و رؤيت كمال و احسان را معنا و تفسير عجب ندانسته، بلكه آن را به عنوان سبب استعظام نفس در تعريف خود گنجانده است.
علاوه بر روايات با دقت در رفتار روانى شخص معجب نيز اين نكته دقيق به دست مى‏آيد; يعنى انسان گرفتار عجب، صفات و افعال كمالى و نعمت‏هاى الهى داده‏شده به خود را بزرگ مى‏بيند و به تبع، خود را كه صاحب اين كمالات است، بزرگ مى‏شمرد و به اعمال و طاعات و نعمت‏ها مى‏نازد تا خود را بزرگ جلوه دهد.
برخى روايات بر دو گانگى فراوان شمارى عمل و معناى عجب، دلالت دارند. از جمله آن كه امام صادق عليه السلام «قاصمات الظهر» راسه تا مى‏داند: «استكثار عمل، نسيان ذنوب و اعجاب به راى‏» (23) . در مكالمه موسى با شيطان نيز به اين جدايى اشاره شده‏است، در آن‏جا كه شيطان سبب تسلط خود بر انسان را «اعجاب به نفس، استكثار عمل و كوچك شمردن گناهان‏» مى‏شمرد (24) و در سخنرانى براى سربازانش آسوده خاطر شدنش را از انسان به «استكثار عمل، نسيان ذنوب و دخول عجب در نفس او» دانسته است; زيرا عجب سبب عدم قبول اعمال انسان مى‏شود. (25)
بخش ديگر تعريف نراقى به نكته‏اى اشاره مى‏كند كه مى‏تواند دايره شمول تعريفش را با گستره معناى عجب در روايات، برابر گرداند. او مى‏گويد; لازم نيست كه صفت كمال را كه شخص معجب بدان مى‏نازد، حقيقتا در خارج واقع باشد يا حقيقتا كمال باشد، بلكه تخيل و توهم كمال بودن آن هم حتى اگر در واقع، زشت و نقص باشد، كافى است كه شخص را به اعجاب و خوپسندى بيفكند و اين مطابق با آيه قرآن است كه مى‏فرمايد:
«افمن زين له سوء عمله فرآه حسنا فان الله يضل من يشاء و يهدى من يشاء فلا تذهب نفسك عليهم حسرات، ان الله عليم بما يصنعون‏» (26)
و نيز آيه ديگر كه مى‏فرمايد:
«قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحياة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا اولئك الذين كفروا بآيات ربهم و لقائه فحبطت اعمالهم فلا نقيم لهم يوم القيامة وزنا» (27) .
اين معنا كم‏تر به ذهن مى‏رسد و خفاى آن موجب شده‏است تا امام كاظم عليه السلام در جواب على بن سويد به آن اشاره كند و بدون آن‏كه از عجب معمولى و رايج - كه به صفات كمالى واقعى صورت مى‏گيرد - سخنى به ميان آورد، به طرز زيبايى هر دو آيه را با هم جمع و تحت عنوان يك درجه از عجب بدين گونه بيان فرمايد:
للعجب درجات; منها ان يزين للعبد سوء عمله فيراه حسنا، فيعجبه و يحسب انه يحسن صنعا و منها ان يؤمن العبد بربه، فيمن على الله عزوجل ولله عليه فيه المن. (28)

ب) ريشه عجب
 

گفتيم عجب، بزرگ شمردن نفس به خاطر كمالى است كه براى آن مى‏بيند. به عبارت ديگر كمالات نفسانى يا رفتارى وسيله‏اى براى حصول سرور و ابتهاج و بزرگ شمردن نفس است و نيز گفتيم كه تخيل اين صفات يا نيك پنداشتن صفات غير نيكو نيز براى حصول عجب كافى است.
گستره اين كمالات واقعى يا تخيلى به گستره كمالات انسان است و شامل افعال و صفات، اعم از اختيارى و خدادادى مى‏شود. در كردار و رفتار نيز شامل افعال عبادى، مانند نماز و روزه و كارهاى عادى همچون تند دويدن و نيكو پريدن مى‏شود. به عبارت ديگر، انسان مى‏تواند از هر بهانه‏اى براى نيكو ديدن خود بهره‏گيرى كند، اگر چه عجب به اعمال اختيارى و عبادى بيش‏تر رخ مى‏دهد و برخى از درجات عجب مثل منت نهادن بر خداوند و ادلال به ايمان و عمل صالح در اين زمينه شكل مى‏گيرد.
عجب در زمينه‏هاى صفات و كمالات غير اختيارى هم شكل مى‏گيرد، مانند عجب به جسم، هيكل، قدرت و سلامت آن يا عقل، هوش و راى يا به نسب، حسب، عشيره، پدران، اجداد بزرگ يا مال و ثروت. برخى از عالمان اخلاق اين امور را «اسباب عجب‏» ناميده و آن‏ها را به هشت گونه رسانده‏اند. (29) فاضلان نراقى دو سبب ديگر براين اسباب افزوده‏اند.
گفتنى است اين دو بزرگوار در جامع السعادات و معراج السعاده به گونه مستقل به اين بحث نپرداخته، بلكه آن را در ضمن بحث درمان عجب طرح كرده‏اند. اين دو، راه درمان عجب را مانند بسيارى از ديگر بيمارى‏هاى اخلاقى به دو گونه اجمالى و تفصيلى تقسيم كرده و در بخش درمان تفصيلى، براى رفع هر سبب عجب، راه حل ويژه‏اى ارائه داده‏اند. ما براى نشان دادن طابقت‏شيوه‏هاى درمان پيشنهاد شده از سوى محقق نراقى با روايات، راه حل اجمالى و نيز سه شيوه تفصيلى درمان را بررسى مى‏كنيم و چون اين كار مستلزم شناخت ريشه‏ها و عوامل پيدايش اين بيمارى روحى است، به مبدا اصلى پيدايش عجب مى‏پردازيم.
ابن مسكويه (30) ، امام محمد غزالى و به تبع او فيض كاشانى ريشه اساسى عجب را «جهل محض‏» انسان گرفته‏اند. (31) در ميان عالمان معاصر، شهيد دستغيب شيرازى نيز عجب را ناشى از نادانى، غفلت و غرور انسان مى‏داند. (32) با نظر به روايات مى‏توان به شواهدى براى اين نظر دست‏يافت; چنان كه روايات متعددى عجب را نشانه بلاهت و ضعف عقل انسان يا آن را راس جهل و حماقت دانسته‏اند، همچون حديث امام على عليه السلام: «العجب راس الجهل‏» (33) و حديث امام رضا عليه السلام از امام على عليه السلام : «حسبك من الجهل ان تعجب بعلمك‏» (34) و حديث امام صادق عليه السلام: «لا جهل اضر من العجب‏» (35) و احاديث متعدد ديگر كه در دو باب «العجب آفة اللب‏» و «العجب حمق‏» از عنوان‏هاى فرعى عجب در كتاب ميزان الحكمة آمده است.
در اين معنا اهل سنت نيز رواياتى را از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم نقل نموده‏اند كه براى نمونه يكى از آن‏ها را نقل مى‏كنيم: «كفى بالمرء جهلا اذا اعجب برايه‏» اين حديث را طبرانى در معجم اوسط خود (36) و ابو نعيم اصفهانى در حلية الاولياء (37) نقل كرده‏اند. افزون بر اين‏ها، رواياتى نيز داريم كه عجب را با نسيان عيب‏ها و گناهان مرتبط مى‏داند.
هم‏چنين در روايات نيز راه درمان عجب مطرح شده است. برخى روايات براى معالجه عجب، سنجش و مقايسه اعمال و عبادات را با اعمال و عبادات ديگران پيشنهاد مى‏كند. به ديگر سخن هرگاه انسان خود را درست نشناسد، درباره خود به اشتباه مى‏افتد و خويشتن را بزرگ و دوست داشتنى مى‏بيند و اعمال و صفاتش را كامل و بى‏نقص مى‏پندارد و بدان‏ها مى‏بالد و مى‏نازد و بر ديگران منت مى‏نهد، حال آن كه اگر انسان خود را خوب و زيبا نبيند و درون خود را بكاود و به عيب‏ها و آلودگى‏هايش پى‏ببرد و در يك مقايسه دايمى با بهتر از خود و انسان‏هاى كامل، متوجه ضعف و نقص و زشتى خود شود، هيچ‏گاه خود را بزرگ و دوست داشتنى نمى‏يابد و به خود علاقه نمى‏ورزد و اين با رواياتى كه عجب را مانع رشد و ترقى انسان مى‏داند، (38) سازگار و با رواياتى كه معالجه انسان معجب را به سبب جهل مركب و نابخرديش ميسر نمى‏داند هم‏خوان است; (39) زيرا نديدن نقص نفس موجب مى‏شود كه انسان حركتى به سوى رشد يا اصلاح و رفع عيب نكند.
بنابر اين جاهلانه و غافلانه نگريستن به خود، انسان را محبوب خويش مى‏كند و چنين انسانى كه از خودش خوشش آمده، از اعمال خود نيز خشنود است و به تبع به ستايش خود مى‏پردازد و اين دور متعاكس تكرار مى‏شود.
آن‏چه در پايان بايد افزود نقش شيطان در اين ميان است. او با تزيين عمل انسان، آن را به صورت كمال و تمام نشان مى‏دهد و با استكثار اعمال و زياد جلوه دادن آن‏ها، زمينه عجب را فراهم مى‏آورد تا با وسوسه‏هاى پى در پى، انسان را در تله خود گرفتار سازد. گاه اين نقش به ديگران سپرده مى‏شود و چاپلوسى آنان، انسان را فريفته خود مى‏كند و عمل خود را نيكو، بى‏نقص و فراوان مى‏بيند و از خود خشنود مى‏گردد.

پي نوشت ها :
 

1) ابن فارس، معجم مقاييس اللغة، ج 4، ص 243.
2) ابن منظور، لسان العرب، ج 1، ص 582.
3) جوهرى، الصحاح، ج 1، ص 256.
4) فيروز آبادى، القاموس المحيط، ج 1، ص 101.
5) ر.ك: رى‏شهرى، ميزان الحكمه، حرف ع، عنوان 333 «العجب‏» و شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، ج 1، ص 98، باب 23 «تحريم الاعجاب بالنفس و بالعمل، و الادلال به‏» .
6) ابن مسكويه، تهذيب الاخلاق، ص 166.
7) غزالى، احياء علوم الدين، ج 3، ص 538، [ چاپ 5 جلدى وزيرى] .
8) ملامحسن فيض كاشانى، محجة البيضاء، ج 6، ص 277.
9) همو، حقائق، ص 207.
10) شبر، الاخلاق، ص 163.
11) شيخ بهايى، اربعين، ص 340، ح 26.
12) مجلسى، بحار الانوار، ج 72، ص 306، امام خمينى اين تعريف را نقل و آن را كامل كرده است. ر.ك: چهل حديث، ص 152; حديث‏سوم.
13) همان‏گونه كه انتظار مى‏رود تعريف ملااحمد نراقى نيز ترجمه همين تعريف است (معراج السعاده، ص 198) .
14) ملامحمدمهدى نراقى، جامع السعادات، ج 1، ص 322.
15) همان، ص 323.
16) كلينى، كافى، ج 1، ص 27، ح 31; نهج البلاغه، نامه 53; تحف العقول، ص 100، 147و 214; عدة الداعى، ص 221 و مشكاة الانوار، ص 540، ح 1814.
17) غرر الحكم، ح 5440، 5441، 5723، 8219، 8220 و 10027 و عيون الحكم و المواعظ، ح 7793، 7794 و 9331.
18) المستدرك على الصحيحين، ج 1، ص 128، ح 201 و غرر الحكم، ح 7050.
19) آمدى، غرر الحكم، ح 8609.
20) همان، ح 7663.
21) الاختصاص، ص 340 و بحارالانوار، ج 13، ص 431، ح 23.
22) كنز العمال، ج 3، ص 515، ح 7677.
23) خصال، ج 1، ص 112، ح 75 و معانى الاخبار، ص 343، ح 1.
24) كلينى، كافى، ج 2، ص 314، ح 8 و امالى مفيد، ص 156، ح 7.
25) خصال، ج 1، ص 112، ح 86.
26) فاطر (35) آيه 8 .
27) كهف (18) آيه‏هاى 103 و 104.
28) كلينى، كافى، ج 2، ص 313، ح 3 و تحف العقول، ص 327.
29) غزالى، احياء علوم الدين، ج 3، ص 543 و فيض كاشانى، محجة البيضاء، ج 6، ص.
30) ابن مسكويه، تهذيب الاخلاق، ص 166.
31) غزالى، همان، ج 3، ص 543 و فيض كاشانى، همان، ج 6، ص 282.
32) شهيد دستغيب، قلب سليم، ص 419.
33) آمدى، غرر الحكم، ح 414.
34) امالى طوسى، ص 56، ح 78.
35) كلينى، كافى، ج 8، ص 244، ح 338 ; در مشكاة الانوار، ص 141، ح 336 با لفظ «امر» به معناى تلخ‏تر نقل شده است.
36) طبرانى، المعجم الاوسط، ج 8، ص 302، ح 8698.
37) ابونعيم اصفهانى، حلية الاولياء، ج 5، ص 174.
38) الاعجاب يمنع من الازدياد» (نهج البلاغة، حكمت 167) .
39) ر.ك: الاختصاص، ص 221، سخن عيسى عليه السلام دراين باره.
 

منبع:WWW.NARAQI.COM



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط