بازگشت به قرآن
با طولانى شدن عصر هجران و جدايى از قرآن و فريادرسى رسول به خاطر مهجور ماندن قرآن در ميان قومش و با فاصله افكندن بين نور قرآن و تودهها از طرف آنان كه مرگ خود را در سريان روح كتاب در اجساد نحيف مسلمانها مىدانند در دهههاى اخير، شاهد عصر بازگشت به قرآن با انگيزههاى گوناگون و پراكنده و توقعها و انتظارهاى متفاوت هستيم .
گروهى با طرح پرسشها و تهيه پاسخ به قرآن روى آوردند تا براى حرفهاى خود مستندى بيابند و به آنچه يافتهاند رنگ دينى بدهند .
گروهى با بازگشت به قرآن ، به ظاهر قرآن و الفاظ آن بسندهكرده و فهم قرآن و تعقل در حقيقت آن را متروك گذاشتهاند و دين را وسيله و نردبانى براى رسيدن به دنيا قرار دادند و قرآن را بر هواى خود عطف كردند .
دسته سوم با اهرم قراردادن قرآن ، جوامع اسلامى را در برابر استعمار بيدار و متحد كرده و با تكيه بر يك بعد قرآن ، ابعاد ديگر آن را فراموش نمودند .
عداهاى نيز به جاى طرح بازگشت به قرآن ، چرايى بازگشت را مطرح نمودند و اينكه چرا بايد به قرآن بازگشت و قرآن چه ضرورتى دارد و اساسا انسان چه نيازى به اين رجعت دارد .
در پاسخ به اين سؤال، پرسشهاى اصلىترى روى مىنمايد كه انسان چه نيازى به دين و وحى دارد و جايگاه و منزلت وحى در زندگى آدمى كجاست؟
و قبل از اين، سؤال مهمترى جلوه مىكند كه انسان كيست و چه نيازهايى دارد تا آنگاه بر اساس شناخت انسان از خودش و نيازهايش ، نسبت او با دين و وحى و قرآن روشن گردد ، چرا كه با مجهول بودن او و نيازهايش همه چيز براى او مجهول خواهد ماند; آنگونه كه على عليه السلام فرموده:« فان الجاهل بقدر نفسه يكون بقدر غيره اجهل». (1 )
هر كس به ارزش وجودىاش نادان باشد ، به شناخت ديگران نادانتر است و فرق نمىكند اين غير ، وحى ، قرآن ، ... باشد كه قدم اول در حوزه معرفت ، انسان شناسى است كه انسان با شناخت خود به شناخت غير خود مىرسد و به سؤالهاى بىجواب پاسخ مناسب مىدهد .
نزديكترين و بىخطرترين راه معرفت ، تفكر در نفس آدمى است كه با اين تفكر ، انسان مجهولات و گم شده خود را باز مىيابد و به :
1. قدر ،
2. روابط گسترده و پيچيده،
3. استمرار و تداوم،
خود راه مىيابد .
قدر عبارت است از: 1 . اندازه 2 . ارزش 3 . برنامهريزى .
اندازه و قدر انسان كدام است؟ اين قدر و اندازه چه ارزشى دارد و براى اين اندازه و ارزش به چه برنامهاى نياز است .
استعدادها و سرمايهها و امكانات مجموعه قدر آدمى را تشكيل مىدهد; آنچه كه با ساير موجودات مشترك دارد و آنچه كه خاص خود اوست، از غريزه گرفته تا نيروى فكر و عقل و قلب و روح .
انسان موجودى است كه با نيروى فكرش ، با داشتن مبادى و معلومات مطلوب ، به مجهولش راه پيدا مىكند و به شناخت راههاى متعددى دست مىيابد .
با نيروى عقل كه نيروى سنجش اوست ، به ارزيابى و سنجش راههاى بدست آمده مىپردازد و بهترين را نشان مىدهد ، چرا كه در تعريف عقل آمده است: « العقل ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان» . (2 )
اين انسان از مركز ادراك و احساس برخوردار است كه حب و بغض و دوستى و دشمنى و گرايش او را تشكيل مىدهد و همه عواطفش را در بر مىگيرد كه به اين مركز ادراك و احساس قلب مىگويند .
چنين انسانى در برابر ارزشها و اهداف و راههاى بدست آمده و بهترين آنها از قرب و بعدى برخوردار خواهد بود و خود را در جايگاه دور و نزديكى در نوسان مىبيند كه نشانگر «روح» اوست .
آدمى با معرفت اين مجموعه و اندازه و قدر و تامل در دنياهاى قبل از اين دنيا ، به ارزش خود پى مىبرد كه از دنياى موجود بزرگتر است و به تعبير حضرت على (عليه السلام) براى اين دنيا خلق نشده است: « لسنا للدنيا خلقنا» (3) و دنيا منزلى از منازل سير اوست و دار مجاز و پل عبور است: « فان الدنيا لم تخلق لكم دار مقام بل خلقت لكم مجازا لتزودوا». (4 )
اينجاست كه انسان به غيب و آخرت گرايش و عشق و كشش پيدا مىكند و به استمرار و ادامه خود مىرسد كه بدون اين تفكر و تامل در خويش به خسران مىنشيند و به ادامه راهش گرايش نمىيابد كه « الذين خسروا انفسهم فهم لايؤمنون». (5 )
از جهت ديگر آدمى خود را با جهان و ديگران در ارتباط مىبيند و خود را در دنيايى از روابط احساس مىكند و چنان اين احساس، ظريف و زيباست كه به عمق اين حقيقت رهنمود مىشود :
اگر يك ذره را برگيرى از جاى / همه عالم خلل يابد سراپاى
حال براى چگونه رابطه ايجاد كردن و چگونه راه رفتن ، چگونه خوابيدن و چگونه گفتن خود را نيازمند ضابطههاى حاكم بر اين روابط احساس مىكند. و با شناخت اين مجموعه قدر و روابط گسترده و پيچيده و باور به ادامه و استمرار ، انسان به كسى كه او را در اين سير تا انتهاى مقصد راهنمايى كند و براى او برنامهاى جامع و كامل ارائه دهد و راه را برايش روشن گرداند ، مضطر مىشود; آنگونه كه براى رفع عطش به آب اضطرار پيدا مىكند .
عشق او به راهش او را عاشق نورى مىگرداند كه همه راه را برايش روشن مىگرداند. اين نور نمىتواند غريزه باشد كه غريزه انسان حتى در مقايسه با غريزه ساير حيوانات ضعيف است و علم و عقل نمىتواند اين نقش را ايفا كند كه عقل و علم نور افكنى در سطح محدود هستند; بگذريم از اينكه خود عقل براى روشن شدنش محتاج به نور است .
اينجاست كه ضرورت وحى و دين و قرآن جلوه مىنمايد كه اين گسترده و بىنهايت را تنها خالق اين مسير با نور خودش مىتواند روشن نمايد و قرآن همان نور حق است كه بر قلب پاك پيامبر نازل شده تا همه راه انسان تا مقصد نهايى را روشن گرداند: «قد جائكم من الله نور و كتاب مبين». (6 )
بنابراين قرآن ضرورت كسانى است كه با معرفت به قدر و روابط و ادامه خويش، خود را از دنيا بزرگتر مىبينند و عالم شهود را براى خود كم ديده و به دنياهاى بزرگتر و به استمرار خود عشق مىورزند و اين عشق ، آنها را عاشق قرآن مىگرداند و به قرآن مضطر مىنمايد; چرا كه « و الذين يؤمنون بالآخرة يؤمنون به»; (7) كسانى گرايش به قرآن پيدا مىكنند كه به آخرت گرايش داشته باشند .
گروهى با طرح پرسشها و تهيه پاسخ به قرآن روى آوردند تا براى حرفهاى خود مستندى بيابند و به آنچه يافتهاند رنگ دينى بدهند .
گروهى با بازگشت به قرآن ، به ظاهر قرآن و الفاظ آن بسندهكرده و فهم قرآن و تعقل در حقيقت آن را متروك گذاشتهاند و دين را وسيله و نردبانى براى رسيدن به دنيا قرار دادند و قرآن را بر هواى خود عطف كردند .
دسته سوم با اهرم قراردادن قرآن ، جوامع اسلامى را در برابر استعمار بيدار و متحد كرده و با تكيه بر يك بعد قرآن ، ابعاد ديگر آن را فراموش نمودند .
عداهاى نيز به جاى طرح بازگشت به قرآن ، چرايى بازگشت را مطرح نمودند و اينكه چرا بايد به قرآن بازگشت و قرآن چه ضرورتى دارد و اساسا انسان چه نيازى به اين رجعت دارد .
در پاسخ به اين سؤال، پرسشهاى اصلىترى روى مىنمايد كه انسان چه نيازى به دين و وحى دارد و جايگاه و منزلت وحى در زندگى آدمى كجاست؟
و قبل از اين، سؤال مهمترى جلوه مىكند كه انسان كيست و چه نيازهايى دارد تا آنگاه بر اساس شناخت انسان از خودش و نيازهايش ، نسبت او با دين و وحى و قرآن روشن گردد ، چرا كه با مجهول بودن او و نيازهايش همه چيز براى او مجهول خواهد ماند; آنگونه كه على عليه السلام فرموده:« فان الجاهل بقدر نفسه يكون بقدر غيره اجهل». (1 )
هر كس به ارزش وجودىاش نادان باشد ، به شناخت ديگران نادانتر است و فرق نمىكند اين غير ، وحى ، قرآن ، ... باشد كه قدم اول در حوزه معرفت ، انسان شناسى است كه انسان با شناخت خود به شناخت غير خود مىرسد و به سؤالهاى بىجواب پاسخ مناسب مىدهد .
نزديكترين و بىخطرترين راه معرفت ، تفكر در نفس آدمى است كه با اين تفكر ، انسان مجهولات و گم شده خود را باز مىيابد و به :
1. قدر ،
2. روابط گسترده و پيچيده،
3. استمرار و تداوم،
خود راه مىيابد .
قدر عبارت است از: 1 . اندازه 2 . ارزش 3 . برنامهريزى .
اندازه و قدر انسان كدام است؟ اين قدر و اندازه چه ارزشى دارد و براى اين اندازه و ارزش به چه برنامهاى نياز است .
استعدادها و سرمايهها و امكانات مجموعه قدر آدمى را تشكيل مىدهد; آنچه كه با ساير موجودات مشترك دارد و آنچه كه خاص خود اوست، از غريزه گرفته تا نيروى فكر و عقل و قلب و روح .
انسان موجودى است كه با نيروى فكرش ، با داشتن مبادى و معلومات مطلوب ، به مجهولش راه پيدا مىكند و به شناخت راههاى متعددى دست مىيابد .
با نيروى عقل كه نيروى سنجش اوست ، به ارزيابى و سنجش راههاى بدست آمده مىپردازد و بهترين را نشان مىدهد ، چرا كه در تعريف عقل آمده است: « العقل ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان» . (2 )
اين انسان از مركز ادراك و احساس برخوردار است كه حب و بغض و دوستى و دشمنى و گرايش او را تشكيل مىدهد و همه عواطفش را در بر مىگيرد كه به اين مركز ادراك و احساس قلب مىگويند .
چنين انسانى در برابر ارزشها و اهداف و راههاى بدست آمده و بهترين آنها از قرب و بعدى برخوردار خواهد بود و خود را در جايگاه دور و نزديكى در نوسان مىبيند كه نشانگر «روح» اوست .
آدمى با معرفت اين مجموعه و اندازه و قدر و تامل در دنياهاى قبل از اين دنيا ، به ارزش خود پى مىبرد كه از دنياى موجود بزرگتر است و به تعبير حضرت على (عليه السلام) براى اين دنيا خلق نشده است: « لسنا للدنيا خلقنا» (3) و دنيا منزلى از منازل سير اوست و دار مجاز و پل عبور است: « فان الدنيا لم تخلق لكم دار مقام بل خلقت لكم مجازا لتزودوا». (4 )
اينجاست كه انسان به غيب و آخرت گرايش و عشق و كشش پيدا مىكند و به استمرار و ادامه خود مىرسد كه بدون اين تفكر و تامل در خويش به خسران مىنشيند و به ادامه راهش گرايش نمىيابد كه « الذين خسروا انفسهم فهم لايؤمنون». (5 )
از جهت ديگر آدمى خود را با جهان و ديگران در ارتباط مىبيند و خود را در دنيايى از روابط احساس مىكند و چنان اين احساس، ظريف و زيباست كه به عمق اين حقيقت رهنمود مىشود :
اگر يك ذره را برگيرى از جاى / همه عالم خلل يابد سراپاى
حال براى چگونه رابطه ايجاد كردن و چگونه راه رفتن ، چگونه خوابيدن و چگونه گفتن خود را نيازمند ضابطههاى حاكم بر اين روابط احساس مىكند. و با شناخت اين مجموعه قدر و روابط گسترده و پيچيده و باور به ادامه و استمرار ، انسان به كسى كه او را در اين سير تا انتهاى مقصد راهنمايى كند و براى او برنامهاى جامع و كامل ارائه دهد و راه را برايش روشن گرداند ، مضطر مىشود; آنگونه كه براى رفع عطش به آب اضطرار پيدا مىكند .
عشق او به راهش او را عاشق نورى مىگرداند كه همه راه را برايش روشن مىگرداند. اين نور نمىتواند غريزه باشد كه غريزه انسان حتى در مقايسه با غريزه ساير حيوانات ضعيف است و علم و عقل نمىتواند اين نقش را ايفا كند كه عقل و علم نور افكنى در سطح محدود هستند; بگذريم از اينكه خود عقل براى روشن شدنش محتاج به نور است .
اينجاست كه ضرورت وحى و دين و قرآن جلوه مىنمايد كه اين گسترده و بىنهايت را تنها خالق اين مسير با نور خودش مىتواند روشن نمايد و قرآن همان نور حق است كه بر قلب پاك پيامبر نازل شده تا همه راه انسان تا مقصد نهايى را روشن گرداند: «قد جائكم من الله نور و كتاب مبين». (6 )
بنابراين قرآن ضرورت كسانى است كه با معرفت به قدر و روابط و ادامه خويش، خود را از دنيا بزرگتر مىبينند و عالم شهود را براى خود كم ديده و به دنياهاى بزرگتر و به استمرار خود عشق مىورزند و اين عشق ، آنها را عاشق قرآن مىگرداند و به قرآن مضطر مىنمايد; چرا كه « و الذين يؤمنون بالآخرة يؤمنون به»; (7) كسانى گرايش به قرآن پيدا مىكنند كه به آخرت گرايش داشته باشند .
پي نوشت ها :
1) نهجالبلاغه، نامه 53 .
2) محاسن برقى، ج 1، ص 310 .
3) نهج البلاغه، نامه 55 .
4) نهجالبلاغه، خطبه 132 .
5) انعام / 12 .
6) مائده / 15 .
7) انعام / 92 .