ديدگاه امام خمينى(رحمت الله علیه) درباره پيروان اديان
1. ديدگاه انبياى الهى(علیهم السّلام) و كتاب هاى آسمانى مبنى بر حقانيت دين خود و بطلان ساير اديان. اين ديدگاه حقانيت سلسله اى از اديان پيشين را براى عصر خودشان مى پذيرد، همچنين ممكن است براى كسانى كه به پيروى از آن اديان ادامه مى دهند، امتيازاتى قائل شود، ولى نجات را منحصر به دين خود مى داند.
2. ديدگاه جمع كثيرى از عرفا و صوفيه مبنى بر حقانيت همه اديان و اين كه همه آنها راه نجات هستند. جمعى از متفكران عصر ما به اين ديدگاه لباسى نو پوشانده و آن را ترويج كرده اند. برخى هم با اعتقاد جازم به حقانيت دين خود، حقانيت اديان ديگر را در محدوده مشتركات آنها با دين خويش پذيرفته اند كه بهتر است اين گرايش را از شاخه هاى ديدگاه نخست بدانيم.
3. ديدگاه ملحدان، شكاكان و دئيست ها مبنى بر بطلان همه اديان به موجب انكار اصل ماوراى طبيعت، يا اعتقاد به عدم امكان برقرارى ارتباط با آن.
در اين مقاله ديدگاه نخست بررسى مى شود.
نجات در اديان ابراهيمى
يهوديت خود را تحقق وعده خداى متعال به حضرت ابراهيم(علیه السّلام) مى داند و مسيحيت با طرح نظريه «جانشينى» (supersession) خود را وارث آن وعده مى داند و مى كوشد بشارت به ظهور حضرت عيسى(علیه السّلام) و عهد جديد را در عهد عتيق پيدا كند. اسلام نيز به انبياى بنى اسرائيل و كتاب هاى آسمانى پيشين توجه دارد و صريحاً اعلام مى كند كه بشارت ظهور پيامبر عالى قدر اسلام در تورات و انجيل يافت مى شود.[1]
از سوى ديگر، يهوديت منكر نسخ است و مسيحيت پس از عهد جديد ، منتظر پيمان جديدترى نيست. خاتميت اسلام نيز در قرآن مجيد[2] و احاديث فراوان آمده است و همه مسلمانان آن را از ضروريات اسلام مى دانند.
پيروان هر يك از اين سه دين به نسخ اديان قبلى و مجعول بودن اديان بعدى معتقدند و بر اين اساس، نجات را به خود اختصاص مى دهند.
يهوديت به عنوان يك دينِ قومى، تبليغ ندارد و بيشتر يهوديان براى صهيونيسم تبليغ مى كنند، نه يهوديت. از سوى ديگر، مسيحيت و اسلام تبليغ دارند. تبليغ مسيحى «تبشير» و تبليغ اسلامى «دعوت» ناميده مى شود.
ديدگاه حضرت امام خمينى(رحمت الله علیه)
اما عوام آنان، پس ظاهر است كه خلاف مذاهبى كه دارند، به ذهنشان خطور نمى كند، بلكه آنان، مانند عوام مسلمانان، به صحت مذهب خويش و بطلان ساير مذاهب قطع دارند. پس همان طور كه عوام ما، به سبب تلقين و نشو و نما در محيط اسلام، به صحت مذهب خويش و بطلان ساير مذاهب علم دارند، بدون اين كه خلاف آن به ذهنشان خطور كند، عوام آنان نيز چنين هستند و اين دو گروه از اين جهت تفاوتى ندارند. و قاطع در پيروى از قطع خود معذور است و نافرمان و گناهكار نيست و نمى توان او را به موجب اين پيروى عقاب كرد.[3]
از ديدگاه امام، غيرعوام آنان نيز از نظر تلقين پذيرى و جازم شدن به مذاهب باطل خويش با عوام فرقى ندارند، ولى ايشان معذور نيستند; شايد به موجب اين كه تكليف عالم سنگين تر است و به بيان شيواى حضرت امام جعفر صادق(ع)، «هفتاد گناه از جاهل بخشيده مى شود پيش از اين كه از عالم، يك گناه بخشيده شود.»[4] وى در باره پيروان غيرعامىِ اديان ديگر مى گويد:
اما غيرعوام آنان، غالباً به واسطه تلقيناتى كه از آغاز كودكى و نشو و نمايشان در محيط كفر وجود داشته است، به مذاهب باطل خويش جازم و معتقد شده اند، به گونه اى كه هرگاه چيز مخالفى به آنان برسد، آن را با عقول خويش كه از آغاز نشو و نما بر خلاف حق پرورش يافته است، رد مى كند. پس عالم يهودى يا مسيحى، مانند عالم مسلمان، ادله ديگران را صحيح نمى داند و بطلان آن ادله براى وى مانند ضرورى شده است; زيرا مذهب او نزد خودش ضرورى است و خلاف آن را احتمال نمى دهد.[5]
ولى در عين حال، نبايد از عناد و تعصب برخى از پيروان اديان باطل غافل بمانيم.
آرى، در ميان آنان كسى مقصر است كه خلاف مذهب خود را احتمال بدهد و از روى عناد يا تعصب، ادله آن را بررسى نكند، همان طور كه در آغاز اسلام، كسانى در ميان علماى يهودى و مسيحى چنين بودند.[6]
حضرت امام در پايان، ديدگاه خود را چنين جمع بندى مى كند:
خلاصه اين كه كفار، مانند جهال مسلمانان، برخى قاصرند و آنان اكثريت دارند و برخى مقصر. و تكاليف، از اصول و فروع، بين همه مكلفان از عالم و جاهل، قاصر و مقصر، مشترك است و كفار به سبب اصول و فروع عقاب مى شوند، ولى با اقامه دليل بر ضد آنان و نه به طور مطلق. پس همان طور كه عقاب مسلمانان به سبب فروع به معناى اين نيست كه آنان خواه قاصر باشند و خواه مقصر، عقاب مى شوند، كفار نيز به حكم عقل و اصول مذهبِ عدل دقيقاً چنين وضعى دارند.[7]
اگر بتوانيم بگوييم كه تغييريافتن عبارت آغازين رساله توضيح المسائل يعنى «عقيده مسلمان به اصول دين بايد از روى دليل باشد» در برخى از چاپهاى رساله امام به عبارتِ «مسلمان بايد به اصول دين يقين داشته باشد» به مقتضاى اين ديدگاه بوده است، ولى در هر صورت بايد به اين واقعيت توجه داشيم كه آن حضرت بسيار دقت مى كرد ساير نظريات علمى خود را به فقه سرايت ندهد و به همين دليل، در هيچ يك از آن احكام فقهى وى كه ممكن بود تحت تأثير ديدگاه فوق قرار گيرد، مانند مسأله طهارت غيرمسلمان و احكام اهل ذمه، عدولى از اقوال مشهور ديده نمى شود.
نقش مهم تقليد
بيشتر مردم در كودكى ايمان آورده اند و سبب تصديقشان تنها تقليد از پدران و معلمان خويش بوده است; زيرا به آنان حسن ظن داشته اند و خود آنان هم از خودشان بسيار ستايش كرده و ديگران نيز آنان را ستوده اند و از مخالفانشان بسيار بدگويى كرده و در باره انواع بلاهايى كه بر كسانى كه اعتقادى جز اعتقاد آنان داشته اند، داستان هايى گفته اند كه فلان يهودى در قبرش به شكل سگ مسخ شد و فلان رافضى به شكل خوك در آمد و داستان خواب هايى را نقل كرده اند. چيزهايى از اين قبيل، تنفر از آنها و گرايش به ضدّ آنها را در نفوس كودكان غرس مى كند به گونه اى كه شك به طور كلى از قلوب آنان بركنده مى شود; زيرا آموزش در كودكى مانند نقش روى سنگ است. سپس بر اين اعتقادات نشو و نما پيدا مى كنند و آن را در نفس خود استوار مى سازند و پس از بلوغ، بر اعتقاد جازم و تصديق محكم خويش كه شكى به آن راه ندارد، باقى مى مانند. از اين رو، ديده مى شود كه فرزندان مسيحيان و رافضيان و زردشتيان و مسلمانان همگى جز بر عقايد پدرانشان و اعتقادات باطل يا حقِ آنان به بلوغ نمى رسند و به گونه اى به آن عقايد قطع دارند كه اگر ايشان را قطعه قطعه كنند، از آن عقايد دست برنمى دارند در حالى كه براى آنها دليلى واقعى يا ظاهرى ندارند. همچنين ديده مى شود كه غلامان و كنيزان مشرك در حالى اسير مى شوند كه اسلام را نمى شناسند. پس هنگامى كه اسير مسلمانان شدند و مدتى با آنان زندگى كردند و در خود ميل به اسلام را يافتند، مثل آنان مى شوند و عقيده آنان را مى پذيرند و به اخلاق آنان متخلق مى شوند. همه اينها فقط به سبب تقليد و سرمشق قراردادن است كه در پيروان يافت مى شود. و طبايع، مخصوصاً طبايع كودكان و جوانان، بر سرمشق قراردادن سرشته شده اند. پس از اينجا معلوم مى شود كه تصديق جازم بر بحث و ترتيب دادن ادله توقف ندارد.[8]
شهيد مطهرى(رحمت الله علیه) نيز در فصل نهم كتاب عدل الهى تحت عنوان «عمل خير از غير مسلمان» در بحث پرمخاطره اى مى گويد:
ما معمولا وقتى مى گوييم فلان كس مسلمان است يا مسلمان نيست، نظر به واقعيت مطلب نداريم. از نظر جغرافيايى، كسانى را كه در يك منطقه زندگى مى كنند و به حكم تقليد و وراثت از پدران و مادران مسلمانند، مسلمان مى ناميم و كسانى ديگر را كه در شرايط ديگر زيسته اند و به حكم تقليد از پدران و مادران وابسته به دينى ديگر هستند يا اصلا بى دينند، غير مسلمان مى ناميم.
بايد دانست اين جهت ارزش زيادى ندارد، نه در جنبه مسلمان بودن و نه در جنبه نامسلمان بودن و كافربودن. بسيارى از ماها مسلمان تقليدى و جغرافيايى هستيم، به اين دليل مسلمان هستيم كه پدر و مادرمان مسلمان بوده اند و در منطقه اى به دنيا آمده و بزرگ شده ايم كه مردم آن مسلمان بوده اند. آنچه از نظر واقع، با ارزش است، اسلام واقعى است و آن اين است كه شخص قلباً در مقابل حقيقت تسليم باشد، درِ دل را به روى حقيقت گشوده باشد تا آنچه را كه حق است، بپذيرد و عمل كند و اسلامى كه پذيرفته است، بر اساس تحقيق و كاوش از يك طرف و تسليم و بى تعصبى از طرف ديگر باشد.
اگر كسى داراى صفت تسليم باشد و به عللى اسلام بر او مكتوم مانده باشد و او در اين باره بى تقصير باشد، هرگز خداوند او را معذب نمى سازد، او اهل نجات از دوزخ است....[9]
وى در پايان بحث دشوار و طولانى خويش، نجات از عذاب و استحقاق پاداش عمل نيك را براى اكثريت قاصر غيرمسلمان به شرح زير قائل مى شود:
به نظر حكماى اسلام از قبيل بوعلى و صدرالمتألهين، اكثريت مردمى كه به حقيقت اعتراف ندارند، قاصرند نه مقصر; چنين اشخاصى اگر خداشناس نباشند، معذب نخواهند بود ـ هر چند به بهشت هم نخواهند رفت ـ و اگر خداشناس باشند و به معاد اعتقاد داشته باشند و عملى خالص قربة الى الله انجام دهند، پاداش نيك عمل خويش را خواهند گرفت. تنها كسانى به شقاوت كشيده مى شوند كه مقصر باشند نه قاصر.[10]
آن شهيد پس از نوشتن عبارت بالا، در يك سخنرانى مربوط به اواخر عمر پربركت خويش كه بعداً تحت عنوان «حق و باطل» تنظيم و منتشر شده است، با تأكيد فراوان و از صميم قلب، مسيحيان و كشيشان مسيحى را متقى و مستحق بهشت دانسته و گفته است:
شما اگر به همين مسيحيتِ تحريف شده نگاه كنيد و برويد در دهات و شهرها، آيا هر كشيشى را كه مى بينيد، آدم فاسد و كثيفى است؟ واللّه ميان همين ها صدى هفتاد هشتادشان مردمى هستند با يك احساس ايمانى و تقوا و خلوص كه به نام مسيح و مريم، چقدر راستى و تقوا و پاكى به مردم داده اند، تقصيرى هم ندارند; آنها به بهشت مى روند، كشيش آنها هم به بهشت مى رود. پس حساب روحانيت حاكم فاسد مسيحى و پاپ ها را بايد از اكثريت مبلغين و پيروان مسيح جدا كرد.[11]
قُلِ اللَّهُمَّ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ عَالِمَ الْغَيْبِ وَالشَّهادَةِ أنتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبَادِكَ فِي مَا كَانُوْا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ.[12]
از مجموع آنچه گفته شد، دانستيم كه:
1. هر دينى خود را حق و اديان ديگر را باطل مى داند.
2. هر دينى نجات را به پيروان خود اختصاص مى دهد.
3. پيروان اديان باطل نيز به اعتقادات خود يقين پيدا مى كنند.
4. اكثريت پيروان اديان باطل از فهم دين حق قاصر هستند.
5. قصور پيروان اديان باطل را نبايد در احكام فقهى مؤثر دانست.
6. اقليتى غيرعوام و معاند در مقابل دين حق مقصر هستند.
پينوشتها:
[1]. اعراف، 157.
[2]. سوره احزاب، 40.
[3]. أما عوامهم فظاهر، لعدم انقداح خلاف ما هم عليه من المذاهب في أذهانهم بل هم قاطعون بصحة مذهبهم و بطلان ساير المذاهب نظير عوام المسلمين. فكما أن عوامنا عالمون بصحة مذهبهم و بطلان ساير المذاهب من غير انقداح خلاف في أذهانهم لأجل التلقين و النشو في محيط الإسلام، كذلك عوامهم من غير فرق بينهما من هذه الجهة. و القاطع معذور في متابعته و لا يكون عاصياً و آثماً و لا تصح عقوبته في متابعته. (المكاسب المحرمة، قم: المطبعة العلمية، 1381ق.، ص133).
[4]. «يغفر للجاهل سبعون ذنباً قبل أن يغفر للعالم ذنب واحد.» (أصول الكافى، ج1، ص47).
[5]. و أما غير عوامهم فالغالب فيهم أنه بواسطة التلقينات من أول الطفولية و النشو في محيط الكفر صاروا جازمين و معتقدين بمذاهبهم الباطلة بحيث كل ما ورد على خلافها ردوها بعقولهم المجبولة على خلاف الحق من بدو نشوهم. فالعالم اليهودي و النصراني، كالعالم المسلم، لا يرى حجة الغير صحيحة و صار بطلانها كالضروري له، لكون صحة مذهبه ضرورية لديه لا يحتمل خلافه. (المكاسب المحرمة، ص133).
[6]. نعم فيهم من يكون مقصراً لو احتمل خلاف مذهبه و ترك النظر إلى حجته عناداً أو تعصباً كما كان في بدو الإسلام في علماء اليهود و النصارى من كان كذلك. (همان، ص134).
[7]. و بالجملة إن الكفار، كجهال المسلمين، منهم قاصر و هم الغالب و منهم مقصر، و التكاليف أصولا و فروعاً مشتركة بين جميع المكلفين عالمهم و جاهلهم، قاصرهم و مقصرهم، و الكفار معاقبون على الأصول و الفروع، لكن مع قيام الحجة عليهم لا مطلقاً. فكما أن كون المسلمين معاقبين على الفروع ليس معناه أنهم معاقبون عليها سواء كانوا قاصرين أم مقصرين، كذلك الكفار طابق النعل بالنعل بحكم العقل و أصول العدلية. (المكاسب المحرمة، ص134).
[8]. و أكثر الناس آمنوا في الصبا و كان سبب تصديقهم مجرد التقليد للآباء و المعلمين لحسن ظنهم بهم و كثرة ثنائهم على أنفسهم و ثناء غيرهم عليهم و تشديدهم النكير بين أيديهم على مخالفيهم و حكايات أنواع النكال النازل بمن لا يعتقدهم اعتقادهم و قولهم أنَّ فلاناً اليهودي في قبره مسخ كلباً و فلاناً الرافضيَّ انقلب خنزيراً أو حكايات منامات. و أحوال هذا الجنس يغرس في نفوس الصبيان النفرة عنه و الميل إلى ضده حتى ينزع الشك بالكلية عن قلبه; فالتعلم في الصغر كالنقش في الحجر. ثم يقع نشوءه عليه و لا يزال يؤكد ذلك في نفسه فإذا بلغ استمر على اعتقاده الجازم و تصديقه المحكم الذي لا يخالجه فيه ريب. و لذلك ترى أولاد النصارى و الروافض و المجوس و المسلمين كلهم لا يبلغون إلا على عقايد آبائهم و اعتقاداتهم في الباطل و الحق جازمة لو قطعوا إرباً إرباً لما رجعوا عنها و هم قط لم يسمعوا عليه دليلا لا حقيقياً و لا رسمياً. و كذا ترى العبيد و الإماء يسبون من الشرك و لا يعرفون الإسلام فإذا وقعوا في أسر المسلمين و صحبوهم مدة و رأوا ميلهم إلى الاسلام مالوا معهم و اعتقدوا اعتقادهم و تخلقوا بأخلاقهم كل ذلك لمجرد التقليد و التشبيه بالتابعين. و الطباع مجبولة على التشبيه لا سيما طباع الصبيان و أهل الشباب. فبهذا يعرف أنَّ التصديق الجازم غير موقوف على البحث و تحرير الأدلة. (أبوحامد محمد بن محمد الغزالى، إلجام العوام عن علم الكلام، بيروت: دارالكتاب العربى، 1406، ص 115ـ116).
[9]. مجموعه آثار، ج1، ص293.
[10]. همان، ص342.
[11]. همان، ج3، ص439.
[12]. زمر 46.
/ج