گونه شناسى انديشه منجىِ موعود در اسلام(1)

در ابتدا گونه شناسى انديشه منجىِ موعود در ادیان چنین است: - داراى جنبه الوهى (مانند مسيح براى مسيحيان و ميتريه، براى موعود شخصى بوداييان مهايانه) - موعود بشرىِ صرف (مانند سوشينت براى زرتشتيان)
پنجشنبه، 25 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گونه شناسى انديشه منجىِ موعود در اسلام(1)

گونه شناسى انديشه منجىِ موعود در اسلام(1)
گونه شناسى انديشه منجىِ موعود در اسلام(1)


 

نويسنده:على موحديان عطار




 
در ابتدا گونه شناسى انديشه منجىِ موعود در ادیان چنین است: - داراى جنبه الوهى (مانند مسيح براى مسيحيان و ميتريه، براى موعود شخصى بوداييان مهايانه)
- موعود بشرىِ صرف (مانند سوشينت براى زرتشتيان)
- به لحاظ ماهيت موعود غيرشخصى (مانند آرمان صلح كلّى جهانى در آيين هاى دائو و كنفوسيوس)
- گونه هاى انديشه منجى موعود نجاتبخشى فردى (همچون موعود بودايىِ مهايانه)
به لحاظ كاركرد نجاتبخشى جمعى
اما موعود نجاتبخش جمعى را به ملاحظات مختلف مى توان دسته بندى كرد:
نجاتبخش صرفاً اجتماعى (همچون موعود برخى اديان سرخپوستى و افريقايى)
1) به لحاظ كاركرد اجتماعى
نجاتبخش معنوى و اجتماعى (مانند موعود اسلامى شيعى)
نجاتبخش صرفاً معنوى (مثل موعود آيين بوداى مهايانه)
موعود قوم مدار (همچون موعود يهوديت و صهيونيزم)
2) به لحاظ فراگيرىِ رسالت
موعود جهانشمول (مانند موعود آيين هاى اسلام شيعى، هندو، بودا، زرتشتو...)
آرمانشهرگرا (مثل موعود يا آرمان افلاطون) رو به گذشته بهشت گرا
3) به لحاظ آرمان باستان گرا (همچون موعود يا آرمان كنفوسيوس)
موعود پايانى (همچون مهدى(علیه السّلام) ، به مفهوم شخصى، و نه نوعى)
رو به آينده موعود مقطعى (همچون مهدى،درمفهوم نوعى اش،نزدبرخى اهل سنّت وياموعودزرتشتى)
داراى كاركردكيهانى (مثل موعوداسلامى وهندويى كه به نوعى باپايان عالم وتحولاتى دركل جهان مربوط است)
4) به لحاظ كيهانشناختى
بدون كاركرد كيهانى
اكنون اگر بخواهيم انديشه منجى موعود را در هر دينى كه مانند اسلام دربردارنده مذاهب مختلف با منابع حجيّت و ديدگاه هاى خاص خود است، با چنين رويكرد گونه شناسانه اى بكاويم منطقاً دو راه پيش رو داريم. يكى آن كه اين انديشه را در هسته مشتركى از منابع حجيت دينى ، مثل قرآن و احاديث نبوى (صلى الله عليه و آله) بررسى كنيم، و ديگرى اين كه، آن را در هر يك از مذاهب و يا مكتب ها جداگانه وارسيم. و چون اين هر دو راه مكمل يكديگر است، بنا به اهميت موعود باورى در اسلام، در اين بخش هر دو را، اما به اجمال، طى كرده ايم. اما در اين ميانه، اقدام سومى نيز صورت گرفته تا ميزان اهميت، جايگاه و فراگيرى آموزه مهدويت در تفكر اسلامى و جهان اسلام آشكارتر گردد. به اين منظور بازتاب آموزه اوليه موعود را در تاريخ تحولات سياسى ـ اجتماعى اسلام به اختصار مرور كرده ايم.

وبعد سرچشمه هاى انديشه منجى موعود در قرآن و سنّت نبوى(صلى الله عليه وآله)
 

در قرآن آياتى چند در موضوعاتى مثل حتمى بودن غلبه نور الهى، بر آموزه موعود دلالت توانند كرد. اما برخى ديگر دلالت مستقل ترى بر حتمى بودن وقوع حادثه اى از اين دست دارد، هرچند كه اين آيات نيز از بيان كم و كيف ماجرا ساكت است، و مهم تر اين كه صراحت كافى دراين كه مصداق آن وعده ها همانا ظهور منجى جهانى اسلام، مهدى موعود(علیه السّلام) ، باشد ندارد. با وجود اين به نظر مى رسد حداقل سه آيه زير را بتوان سرمنشأ قرآنى موعودباورى مسلمين دانست:
1. «به تحقيق ما در زبور، پس از ذكر، نوشتيم كه زمين را بندگان صالح من به ارث خواهند برد».
2. «خدا به كسانى از شما كه ايمان آورند و اعمال صالح انجام دهند وعده داده است كه ايشان را در زمين جانشين گرداند، چنان كه پيشينيان ايشان را جانشين ساخت، و دينى را كه براى ايشان پسنديده پايدار سازد و ايشان را از پسِ ترس شان به ايمنى برگرداند تا مرا بپرستند بى آن كه چيزى را شريك من گيرند...».
3. «و اراده ما اين است كه بر كسانى كه در زمين مستضعف واقع شده اند منّت گذاريم و ايشان را امامان و وارثان قرار دهيم و در زمين به ايشان دولت بخشيم...».
گرچه در تفسير و فهم اين آيات بحث هايى هست، و هرچند كه نقش اصلى را در اعتبار و اصالت آموزه مهدويتْ اخبار و روايات برعهده دارد، امّا، به هرحال نقش بنيادين اين آيات را درشكل گيرى آموزه موعودنجاتبخش ومبانى نظرىِ آن نمى توان ناديده گرفت.
اين احتمال آن گاه تأييد مى شود كه فراگيرى و عموميت موعود باورى در ميان ارباب مذاهب اسلامى و توده مسلمين و نيز تمسك آنان به اين آيات در تبيين كلامى انديشه مهدويت آشكار گردد.
اگر از اختلاف نظر تفسيرى درباره شأن نزول و مصاديق تاريخى اين آيات چشم پوشيم، قدر متيقّن از اين آيات اين سنّت قطعى و وعده تخلف ناپذير خداست كه مؤمنانِ درست كردارِ خويش را، كه بنا به شرايطى در ضعف و فتور سركرده و صبر كرده اند، به نصر و ظفر رساند و ايمنى بخشد و دين پسنديده اش را پايدار سازد تا شرايط زيست موحدانه براى آنان فراهم آيد.
از اين قدر متيقن مى توان تحقق نوعى نجات سياسى ـ اجتماعى به همراه اوضاع و شرايطى براى حيات دينى پايدار، مطمئن و متعالى را نتيجه گرفت. اين مقدار هرچند تا موعودباورىِ تمام عيار فاصله بسيار دارد، اما به خوبى مستمسك اعتقادات گسترده درباره موعود در ميان شمار كثيرى از مسلمانان گشته است. بديهى است ديگر داده ها و اجزاى آموزه مهدويت برگرفته از حديث نبوى، و در موارد خاص تر، از مصادر حجيت شرعى نزد مذاهب مختلف بوده است.
پس از قرآن، اگر بخواهيم اصالت و اعتبار آموزه مهدويت را در اسلام پى بگيريم، بايد سرچشمه هاى اين آموزه را در حديث نبوى بازجوييم. در اين گام اگر بتوانيم آنچه از حديث نبوى كه تا جاى ممكن مقبوليت بيشترى در ميان عموم مسلمين داشته باشد را براى وارسى برگزينيم، مى توانيم اميدوارتر باشيم كه سخن ما در باب «موعود باورى اسلامى» به مسّماى خود نزديكتر است. بنابر يك بررسى نقادانه، تعداد 338 حديث از پيامبر اسلام درباره «مهدى موعود» در منابع روايى نقل شده است، كه از اين ميان دست كم 46 روايت و اثر از حيث مبانى حديث شناسى از اعتبار علمى كافى برخوردار است، و به اصطلاح «صحيح»، يا حداقل «حسن» محسوب مى شود.
بدون شك اين ميزان روايت درباره «مهدويت» نه تنها از اصالت و اهميت اين آموزه در اسلام حكايت دارد، بلكه از اين بابت اسلام را در زمره جدى ترين اديان منجى باور قرار مى دهد.
اگر با اندكى تسامح همين 46 روايت نبوى را حداقل مشترك پذيرفته شده ميان بيشتر فرقه هاى اسلامى بينگاريم، مى توانيم محتواى آن را نيز فى الجمله به عنوان قدر مشترك آموزه مهدويت در سنت اسلامى برشناسيم.
اين مقدار اطلاعاتِ مستند به منابع اوليه دينى، حداقلِ آن چيزى است كه در ميان قاطبه مسلمانان در باب مهدى موعود مطرح است، اما از آن رو اهميت دارد كه با غمض عين از برخى اختلافات جزئى، مورد وفاق و داراى اعتبار نزد فرقه هاى عمده اسلامى، اعم از شيعى و سنى، است. با وجود اين حجم از رواياتِ غيرقابل انكار در مجامع روايى، جايگاه انديشه منجى موعود اسلامى، كه به طور خلاصه از آن با عنوان «مهدويت» ياد مى كنند، نزد همه فرقه هاى اسلامى در يك سطح نيست. از اين رو، گام دوم اين بررسى، يعنى بازشناسى رأى ارباب مذاهب درباره «مهدى»، ضرورت مى يابد. اما شايد مناسب تر آن باشد كه بازتاب و نتايج عينى اين انديشه در جامعه و تاريخ تحولات سياسى ـ اجتماعى اسلامى را پيش از آن بازجوييم. اين بررسى مى تواند به آشكار شدن ميزان اصالت و فراگيرى اين انديشه مدد رساند.

بازتاب موعود باورى در تاريخ سياسى اسلام
 

بر پايه برخى تحقيقات، مفهوم «مهدى» از ابتداى اسلام مطرح بوده، اما گويا اين عنوان در آغاز جنبه «مسيانيك» (منجى موعود بودن) نداشته و فقط عنوانى افتخارآميز، به معناى «هدايتگر الهى» بوده است.
پس از مرگ معاويه براى اولين بار اين واژه را براى فرمانروايى كه انتظارش را مى كشند و مى آيد تا اسلام را به كمال اصلى خود برگرداند و دوباره احيا كند به كار بردند. عبداللّه بن زبير كسى بود كه خلافت را به چنين وصفى مدعى شد. در كوفه نيز مختار بن ابى عبيده ثقفى، محمد بن حنفيه را «مهدى» اعلام كرد.
بارى، از آن جا كه بدون وجود زمينه فرهنگى و دينىِ گسترده، هرگز امكان به كارگيرى عناوين و مفاهيم خاصى همچون «مهدى» و «قائم» در اجتماع پيروان اديان نظام مندى چون اسلام وجود ندارد، آنچه ياد شد شاهدى بر همين زمينه دينى رسوخ يافته تواند بود. اما اين انديشه نهادينه شده بعدها بروز و ظهور مهم ترى پيدا كرد و سبب پيدايش حركت هاى موثرى شد.
موعودباورى اسلامى يا «مهدويت» نقش مؤثرى در ايجاد جريانات دينى ـ سياسى در تاريخ اسلام ايفا كرده است. از اين ميان پنج يا شش نهضتِ متكى به انديشه «مهدويت» كه به توفيقاتى در صحنه سياسى و اجتماعى دست يافته اند را مى توان برشمرد. اين چند جريان توانستند با اتكا به رسوخ و گستردگى اعتقاد به آمدن «مهدى»، به عنوان درهم كوبنده بساط ظالمان و رياكارانِ حاكم، توده ها را همراه خود كرده و به مقاصد سياسى خود دست يابند. پيدايى و رشد اين جريانات، صرف نظر ميزان راستى يا كژى آنها از راست باورى اسلامى، حكايتگر اصالت و ريشه دارى انديشه مهدويت در ذهنيت مسلمانان است:
1. فاطميان: فاطميان از گروه شيعيان اسماعيلى بودند كه معتقد به امامت اسماعيل بن جعفر به عنوان امام هفتم، و غيبت فرزند وى محمد بن اسماعيل به عنوان نخستين امام «مستور» و «قائم» شدند. بعد از اين، در نوبت مهدويت در تشيع، دوباره به موضوع فاطميان خواهيم پرداخت.
2. موحدون: اين جريان به رهبرى ابن تومَرت (درگذشته در 524/1130) در مغرب پديد آمد. ايشان تا 652/1269 در مغرب و اسپانيا حكومت كردند. ابن تومرت ادعا كرد كه وى همان «مهدى موعود» است كه آمده تا اسلام حقيقى را زنده كند و مردم را از محنتِ به بار آمده از حكومت مرابطون برهاند. او براى توجيه اين ادعا، اعلام كرد كه از قبيله قريش و خاندان هاشمى و از طريق امام حسن(عليه السلام) از نسل فاطمه(عليها السلام) است. پس از مرگ وى پسرش عبدالمؤمن كار او را به پايان برد و حكومتى مبتنى بر «مهدويت» برپا كرد كه تا يك قرن دوام آورد. در اين نهضت تمايلات سنّى حاكم بود.
آنچه در تحليل اين گونه جريان ها معمولا مورد غفلت واقع مى شود، وجود زمينه هاى جدى و ريشه هاى عميق فكرى و دينى براى مفاهيم به كار گرفته شده در آنهاست. ابن تومرت با به كارگيرى انديشه «مهدويت» و عنوانِ «مهدى» در بستر فكرى جامعه اى غيرشيعى توفيقات چشمگيرى به دست آورد، كه بعدها پايه گذار حكومتى گسترده گرديد. او به همين وسيله جامعه وسيعى از متدينان را با خود همراه كرد و هوادارىِ عميق ايشان را به دست آورد.
سؤالى كه در اين موارد بايد به آن سخت انديشيد اين است كه آيا امكان آن هست كه بدون وجود زمينه دينى و فرهنگى وسيع در ميان عامه متدينان و بدون مقبوليتِ عام انديشه مهدويت به عنوان يك آموزه اسلامى، داعيه دار چنين عنوانى شد، و مردم را از صميم دل همراه و موافق خود ساخت؟ از اين جا ضعف اين نظريه كه مى گويد ابن تومَرت مفهوم «مهدى» و «مهدويت» را از انديشه هاى شيعى وام گرفت و در نهضت خود با موفقيت به كار بست آشكار مى شود. چگونه مى توان در ميان جامعه اهل تسنن مغرب و شمال آفريقا با يك عقيده شيعى صرف كه محتوايش ظهور مصلحى دينى بنا به وعده پيامبر است، به توفيقى چنين گسترده دست يافت. بدون شك اين نحو جريان هاى مبتنى بر «مهدويت» در جوامع سنّى در طول تاريخ، حكايتگر رسوخ جدّى اين انديشه و اصالت اسلامىِ آن است.
3. مهدويّت سودان: پس از روزگار موحدون تا به اين زمان شايد بيشترين بهره گيرى سياسىِ توفيق آميز از انديشه مهدويت را در سودان قرن نوزدهم شاهديم. در آن زمان در سودان، كه بخشى از امپراطورى عثمانى بود، مردى به نام محمد احمد عليه حكمرانان آن ديار اعلام جهاد كرد. وى برخلاف رهبران سه نهضتِ پيش گفته، مهدويتِ خويش را با صبغه اى «آخرت شناختى» تبيين نمود، نه آن كه خود را صرفاً يك «مجدّد» بنامد. محمد احمد يك صوفى سنّى بود كه مدعى شد در مكاشفه اى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و يكى از شيوخ معروف را ديده كه با او سخن گفته اند. وى با متحد ساختن مخالفان حكومت بر عليه تركان عثمانى، مصريان و دولت انگليس، ارتشى به راه انداخت و در سال 1164/1881 تا 1268/1885 بيشتر سودان امروزى را تصرف كرد. او پيش از مرگش، در 1268/1885، تلاش كرد امت اوليه اسلام را احيا كند; به اين منظور، تشكيلات صوفى را منحل كرد، قانون اسلامى را سختگيرانه به اجرا درآورد و حكم به عقيده مندى به مهدويت خويش نمود. جانشين او، عبداللّهى، تا 1281/1898 حكومت كرد تا آن كه حكومتش به دست انگليسى ها منهدم شد. اكنون هواداران مهدويت سودانى به صورت يك حزب مخالفِ حسن ترابى عمل مى كنند.
4. بابيه و بهائيت: در سال 1213/1830، شخصى به نام على محمد در ايران مدعى شد كه «بابِ» امام غايب شيعيان است. در پى اين دعوى، او همچنين مدعى نبوت و مظهريتِ نفس پروردگار گشت. گرديد. او به جاى فقه اسلامى قوانينى با معافيت ها و نرمش بيشتر وضع و آيين جديدى مستقل از اسلام ساخته و پرداخته كرد كه هنوز پيروانى دارد.
5. احمديه (قاديانيه): اين جريان توسط شخصى به نام غلام احمد در 1263/1880 در منطقه قاديان پنجاب هند به راه افتاد. وى همچنين ادعا كرد كه مظهر رجعت عيسى مسيح است. او «مهدى(علیه السّلام)» را مظهر مسيح(عليه السلام)، و محمد(صلى الله عليه وآله) و جلوه اى از كْرْشْنه هندوها دانسته است،
بارى، اين همه خيزش و حركت هاى متكى به انديشه مهدويت در جهان اسلام، فارغ از حقانيت يا بطلان آنها، مى تواند ريشه دارى و فراگيرى اين انديشه را در ميان مسلمانان بيشتر برملا سازد. گام ديگر اين بررسى، يعنى بازشناسى نگاه و رأى مذاهب مختلف اسلامى درباره آموزه «مهدويت» و مفاهيم و اعتقادات مرتبط با آن، مى تواند، علاوه بر آشكار ساختن ميزان عموميت و اصالت آموزه مهدويت در اسلام، زمينه ساز شناخت گونه هاى مختلف اين انديشه در ميان مذاهب اسلامى نيز باشد.

جايگاه آموزه منجى موعود در مذاهب اسلامى
 

گستردگى و وفور روايات اسلامى درباره انتظار آمدن مهدى، بازتاب ناهمسانى در مذاهب و فرق مختلف داشته است. اما همان گونه كه وجود اين منابع اقتضا مى كرده و هنوز مى كند، انكارِ يكسره اين آموزه براى هيچ فرقه اى آسان نبوده است. مذاهب و فرق اسلامى بر سر اين موضوع طيف رنگارنگى را پديد مى آورند. اما اگر بخواهيم در يك طرح ساده اين پديده را وارسيم، همان بهتر كه ديدگاه سه جريان اصلى و عمده اسلامى، يعنى سنّى، شيعى و صوفى را پى جوييم:
اهل سنّت: نمى توان گفت آموزه مهدويت در ميان اهل سنّت همچون اصلى مسلّم و مطرح، و به تعبير فنّى، از ضروريات مذهب يا دين به شمار است. از طرفى اصول مذهب سنّى و منابع كلامىِ آن اين آموزه را انكار نكرده، بلكه در بسيارى از اين آثار از آن ياد كرده اند. علاوه بر منابع روايىِ مهمى همچون سنن ترمزى، سنن ابى داوود، مستدرك صحيحينِ حاكم نيشابورى، مسند ابن حنبل، و سنن ابن ماجه، شمار قابل توجهى از آثار عالمان سنّى را مى توان يافت كه آموزه مهدويت را پذيرفته و نقل كرده اند.
بنابراين، با وجود اختلاف نظر ميان دانشمندان اهل سنت درباره مهدويت، اگر در مقام جمع و تفريق برآييم، موافقتِ فى الجمله با اين آموزه را در ميان اهل سنت بسيار قوى تر و جلّى تر از مخالفت با آن مى يابيم، و اين بيشتر به سبب پشتوانه حديثى مستحكمى است كه اين آموزه با خود دارد.
به هرحال، با وجود پذيرفته بودن خطوط اصلى مهدويت در مذهب سنّى نبايد از نظر دور داشت كه مهدى موعود نزد بيشتر ايشان فقط خليفه (يا حاكمِ) مسلمان عادلى از اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و از نسل فاطمه(عليها السلام) است كه بعداً به گونه اى طبيعى متولد خواهد شد و عدل و دين را بر سراسر جهان خواهد گستراند. البته باورهايى مثل رجعت عيسى، خروج دجّال، و نماز خواندن عيسى مسيح به امامت مهدى نيز، به سبب كثرت روايات، مورد پذيرش و باور اهل سنّت است. بدين سان، آموزه هايى مثل «غيبت» و «امامتِ» مهدى در طول اعصار، و اين كه او فرزند بلافصل امام حسن عسكرى است را نمى توان به نحو فراگير به مذهب سنى نسبت داد، گرچه به كلّى هم نمى توان اهل سنّت را بيگانه با اين باورها شمرد.
در اواسط قرن هفتم / سيزدهم تعدادى از دانشوران سنّى در موافقت با اين اعتقاد كه امام دوازدهم همان مهدى موعود بوده است، قلم زدند كه اين دفاعيات كلامى منشأ تكانه قابل ملاحظه اى شد. در 648 / 1ـ1250، محمد بن يوسف گنجى قُرَشى، سيره نويس و محدث شافعى، كه بعدها (در 658 / 1260) به خاطر همكارى با فاتحان مغول به قتل رسيد، كتاب البيان فى اخبار صاحب الزمان را تأليف و در آن تنها با تكيه بر روايات سنّى، مهدى بودن امام دوازدهم را اثبات كرد. در 650 / 1252، كمال الدين محمد بن طلحه عدَوى نصيبينى، عالم شافعى و وزير سابق ارطوقيد ملك سعيد، در كتاب مطالب السعول فى مناقب آل الرسول از امامت امام دوازدهم و مهدويت او دفاع كرد و مخالفت اهل سنّت با اين حقيقت را تخطئه نمود. سبط بن جوزى كمى پيش از مرگش در 654 / 1256 در دمشق كتاب تذكرة خواص الامّة بِذكر خصايص الامامه را نوشت و در آن مطالب منقول در منابع اهل سنّت درباره فضايل على(عليه السلام)و خاندانش، به ويژه امام دوازدهم، را جمع آورى كرد و در پايان اذعان نمود كه امام دوازدهم «صاحب الزمان» و «قائم» و «مهدى موعود» بوده است. او در تأييد اين نظر به حديثى كه آن را مشهور شمرده تمسك جسته است كه مى گويد: «پيامبر خدا گفت: در آخرالزمان، مردى از خاندان من خروج مى كند كه نامش نامِ من و كنيه اش كنيه من است، او جهان را پر از عدل خواهد كرد، همچنان كه پر از جور شده باشد; او مهدى است». ابن جوزى، به اين ترتيب، از يكى از اعتراضات عمده اهل سنّت به مهدى بودن امام دوازدهم، يعنى محمد بن الحسن، كه حديث عاصم در شكل مفصلّش آن را منوط به همانندى نام پدرش با پدر پيامبر(صلى الله عليه وآله) كرده طفره رفته است.
ادامه دارد ...



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.