مقدمه اى بر مقايسه اديان توحيدى (3)
11. پيامبرشناسى
1 ـ 11. انبياى مشترك
برخلاف اسلام، نبوت در يهوديت و مسيحيت چارچوب معينى ندارد و طيفى از انسان ها (ازبرگزيدگانى مانند حضرت ابراهيم(علیه السّلام) تا افراد بسيار معمولى) نبوت مى كنند.[45]
2 ـ 11. عصمت انبيا
مسيحيان تنها حضرت عيسى(ع) را معصوم مى دانند; زيرا معتقدند كه وى علاوه بر نبوت، الوهيت نيز داشته است و خدا گناه نمى كند و درميان مسلمانان، شيعيان همه پيامبران را پيش از بعثت و پس از آن، از كفر و همه گناهان صغيره وكبيره معصوم مى دانند. علماى اهل سنت دراين باره اقوال وتفصيلاتى دارند.
3 ـ 11. وجود تاريخى انبيا
علم تاريخ امروزى به علت سكوت منابع مستقل در باره بنيانگذاران اديان قديم و انحصار اطلاعات ما در باره آنان به منابع خود آن اديان، در اصل وجود تاريخى كسانى مانند نوح، ابراهيم، موسى، عيسى، زردشت، مهاويرا، بودا و لائوتسه شك مى كند و گاهى اگر اصل وجود همه يا برخى از ايشان را بپذيرد، معجزات آنان را رد مى كند. (بديهى است كه پيروان اديان ابراهيمى خود را به قبول وجود تاريخى رهبران اديان غيرابراهيمى موظف نمى دانند و بالعكس).
تاريخ به پادشاهان و وابستگان آنان اختصاص داشته است و انبيا كه از توده مردم بوده اند، در آن حضور ندارند. هم اكنون اطلاعات خوبى در باره 26 سلسله فرعون هاى مصر در اختيار مورخان است، ولى در باره حضرت ابراهيم(ع)، يوسف و موسى(ع) كه طبق منابع مقدس اديان ابراهيمى در مصر حضور سياسى داشته اند، چيزى در تاريخ مستقل يافت نمى شود و در حالى كه اجساد موميايى شده برخى از فرعون ها و ملكه هاى آنان و حتى برخى گربه ها، ميمون ها و تمساح هاى زمان ايشان در موزه هاى مصر و جهان نگهدارى مى شود، تورات در باره حضرت موسى(ع) مى گويد: «احدى قبر او را تا امروز ندانسته است» (تثنيه 34:6). در اورشليم (قدس) نيز قبرى خالى وجود دارد كه مسيحيان آن را قبر حضرت عيسى(ع) مى دانند و روى آن كليساى باشكوهى ساخته اند. از سوى ديگر، هيچ كس از دانشمندان جهان در باره وجود تاريخى حضرت رسول اكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و صحت مرقد مطهر آن عزيز در مسجدالنبى[46] و اينكه خود آن حضرت قرآن را در اختيار پيروانش قرار داده است، كمترين شكى ندارد. البته غيرمسلمانان نبوت آن حضرت را انكار مى كنند و قرآن كريم را ساخته و پرداخته شخص وى مى دانند.
علت چنين يقينى در باره وجود تاريخى حضرت رسول خاتم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اين است كه وى بر خلاف افراد بالا، حكومتى الهى و مقتدر در مدينه منوره تأسيس كرد كه پس از اندك زمانى در سطح جهان گسترش يافت. تشكيل حكومتى با آن عظمت، پاى آن حضرت را به تاريخ باز كرد، به طورى كه در يك تحقيق علمى مربوط به سال 1978 در آمريكا براى تعيين صد تن از افرادى كه بيشترين تأثير را در تاريخ داشته اند، آن نور پاك در صدر فهرست قرار گرفت.[47]
مورخان در باره وجود تاريخى كورش و اسكندر نيز كه قبل از ميلاد حكومت گسترده اى داشته اند، شك نمى كنند.
خاورشناسان با پيروى از روش مذكور كه احياناً نقد تاريخى ناميده مى شود، خشم پيروان اديان مختلف را برانگيخته اند.
4 ـ 11. سه دوره حيات نبى
1. از ولادت تا بعثت (مانند همه مردم);
2. از بعثت تا تشكيل حكومت;
3. از تشكيل حكومت تا رحلت.
تاجايى كه مى دانيم، حضرت موسى(علیه السّلام) وحضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هرسه دوره راداشته اند، ولى حضرت عيسى(علیه السّلام) دوره سوم را نداشته و به تشكيل حكومت موفق نشده است.
پيامبران در دوره دوم با شرك و ستمگرى مبارزه لفظى مى كرده اند و در دوره سوم مبارزه عملى.
همچنين آنان در دوره دوم صرفاً دستورهايى اخلاقى و اعتقادى عرضه كرده اند و احكام اجرايى نداشته اند (مثلا احكام جهاد، قصاص و ديات در سوره هاى مكى وجود ندارند، ولى در سوره هاى مدنى مانند بقره، آل عمران، نساء و مائده يافت مى شوند).
از آنجا كه حضرت عيسى مسيح(ع) اين دوره سوم را نداشته و موفق به تشكيل حكومت نشده است، مسيحيت شريعت مستقل ندارد و آن حضرت تابع و مروج شريعت تورات بوده است.[48] به طورى كه مشهود است، مسيحيت پس از حضرت مسيح(ع) بر اثر كوشش هاى پولس، سرانجام شريعت دست و پاگير تورات را كنار گذاشته و شريعتى اخلاقى براى خود برگزيده است. با گذشت زمان، مسيحيان حكومت مسيحى تشكيل دادند و براى جبران نقيصه احكام اجرايى دست به كار شدند.
5 ـ 11. پيامبرى و جنگ
گمان مبريد كه آمده ام تا سلامتى بر زمين بگذارم; نيامده ام تا سلامتى بگذارم، بلكه شمشير را. زيرا كه آمده ام تا مرد را از پدر خود و دختر را از مادر خويش و عروس را از مادر شوهرش جدا سازم و دشمنان شخص اهل خانه او خواهند بود (متّى 10:34ـ36).
اما مسيحيان پس ازاينكه سال هاى درازى درجنگ هاى صليبى[49] و غير آن نشان دادند كه طبق توصيه بالا، مسيح ومسيحيت را پيام آوران صلح وسلامت نمى دانند، در زمان هاى نزديك به ما با ناديده گرفتن آن توصيه، گمان كردند كه حضرت مسيح(ع) براى صلح و سلامتى آمده است. توفيق نيافتن آن حضرت به تشكيل حكومت نيز اين موضع را تقويت كرد.
البته ساير رهبران الهى از حضرت موسى(علیه السّلام) تا حضرت رسول اكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و حضرت اميرالمؤمنين(علیه السّلام) و امام خمينى(رحمت الله علیه) نيز قبل از تشكيل حكومت جنگى نداشتند، ولى بعد از تشكيل حكومت (مثلا هنگامى كه مشركان مكه لشكرهاى عظيمى را براى نابودى اسلام به مدينه منوره اعزام كردند يا هنگامى كه صدام بخش هايى از كشور عزيز ما را اشغال كرد و به قتل و غارت پرداخت) چاره اى از جنگيدن نيست.
كتاب مقدس براى اينكه جنگ را تقديس كند، مى گويد: «خدا مرد جنگى است» (خروج 15:3) و سه شخصيت بسيار برجسته عهد عتيق، يعنى حضرت موسى، يوشع و داوود(ع) كه چهره مقدسى نيز دارند، جنگاوران قهارى نيز بوده اند.
همين خدايى كه «مرد جنگى» است، حد اعلاى جنگ و غارتگرى و وحشيگرى در جنگ را به بنى اسرائيل مى آموزد. وى ملت ها را به دو دسته تقسيم مى كند: يكى عموم ملت ها و ديگرى ملت هايى كه بناست بنى اسرائيل شهرهاى آنان را تصاحب كنند. دسته اول بايد زنده باشند كه به بنى اسرائيل جزيه بدهند و خادم آنان باشند، ولى دسته دوم را بايد يكسره درو كرد:
چون به شهرى نزديك آيى تا با آن جنگ نمايى آن را براى صلح ندا بكن. و اگر تو را جواب صلح بدهد و دروازه ها را براى تو بگشايد، آنگاه تمامى قومى كه در آن يافت شوند، به تو جزيه دهند و تو را خدمت نمايند. و اگر با تو صلح نكرده، با تو جنگ نمايند، پس آن را محاصره كن. و چون يهوه خدايت آن را به دست تو بسپارد، جميع ذكورانشان را به دم شمشير بكش. ليكن زنان و اطفال و بهايم و آنچه در شهر باشد، يعنى تمامى غنيمتش را براى خود به تاراج ببر و غنايم دشمنان خود را كه يهوه خدايت به تو دهد، بخور. به همه شهرهايى كه از تو بسيار دورند كه از شهرهاى اين امت ها نباشند، چنين رفتار نما.
اما از شهرهاى اين امت هايى كه يهوه خدايت تو را به ملكيت مى دهد، هيچ ذى نفَس را زنده مگذار، بلكه ايشان را يعنى حِتّيان و اموريان و كنعانيان و فرزّيان و حِوّيان و يبوسيان را چنان كه يهوه خدايت تو را امر فرموده است، بالكل هلاك ساز. تا شما را تعليم ندهند كه موافق همه رجاساتى كه ايشان به خدايان خود عمل مى نمودند، عمل نماييد و با يهوه خداى خود گناه كنيد.
چون براى گرفتن شهرى با آن جنگ كنى و آن را روزهاى بسيار محاصره نمايى، تبر بر درخت هايش مزن و آنها را تلف مساز; چون كه از آنها مى خورى، پس آنها را قطع منما. آيا درخت صحرا انسان است تا آن را محاصره نمايى؟ و اما درختى كه مى دانى كه درختى نيست كه از آن خورده شود، آن را تلف ساخته، قطع نما. و سنگرى بر شهرى كه با تو جنگ مى كند، بنا كن تا منهدم شود. (تثنيه 20:10ـ20)
و در مورد يكى از جنگ هاى حضرت داوود(ع) در كتاب مقدس مى خوانيم:
پس داوود تمامى قوم را جمع كرده، به ربّه رفت و با آن جنگ كرده، آن را گرفت. و تاج پادشاه ايشان را از سرش گرفت كه وزنش يك وزنه طلا بود و سنگ هاى گرانبها داشت و آن را بر سر داوود گذاشتند و غنيمت از حد زياده از شهر بردند. و خلق آنجا را بيرون آورده، ايشان را زير ارّه ها و چوب هاى آهنين و تيشه هاى آهنين گذاشت و ايشان را از كوره آجرپزى گذرانيد. و به همين طور با جميع شهرهاى بنى عمّون رفتار نمود. (كتاب دوم سموئيل 12:29ـ31).
از نظر كتاب مقدس، اين آدم كشى هاى وحشتناك صحيح و مورد رضاى خداوند بوده است. سال ها پس از درگذشت حضرت داوود(ع)، خدا از وى به نيكى ياد مى كند و در باره او مى گويد: «اوامر مرا نگاه داشته، با تمامى دل خود مرا پيروى مى نمود و آنچه در نظر من راست است، معمول مى داشت و بس.» (كتاب اول پادشاهان 14:8).
مسيحيان با ناديده گرفتن كشتارهاى وحشتناكى كه كتاب عهد عتيق به پيامبران نسبت داده است، بر جنگ هاى دفاعى پيامبر عالى قدر اسلام خرده گيرى كرده اند.
در اسلام، رزمنده اى از كفار كه اسير مى شود، بلاعوض يا در برابر فديه آزاد مى شود;[51] و دختران ايشان را براى خود نگه دارند. هنگام جمع بندى مقدار غنايم در پايان متن، تعداد آن دختران سى و دو هزار ذكر شده است.
و بنى اسرائيل با قوم مِديان به طورى كه خداوند موسى را امر فرموده بود، جنگ كرده، همه ذكوران را كشتند.... و بنى اسرائيل زنان مديان و اطفال ايشان را به اسيرى بردند و جميع بهايم و جميع مواشى ايشان و همه املاك ايشان را غارت كردند و تمامى شهرها و مساكن و قلعه هاى ايشان را به آتش سوزاندند. و تمامى غنيمت و جميع غارت را از انسان و بهايم گرفتند. و اسيران و غارت و غنيمت را نزد موسى و العازار كاهن و جماعت بنى اسرائيل در لشكرگاه در عربات موآب كه نزد اردن در مقابل اريحا است، آوردند. و موسى و العازار كاهن و تمامى سروران جماعت بيرون از لشكرگاه به استقبال ايشان آمدند. و موسى بر رؤساى لشكر يعنى سرداران هزاره ها و سرداران صده ها كه از خدمت جنگ باز آمده بودند، غضبناك شد. موسى به ايشان گفت: «آيا همه زنان را زنده نگاه داشتيد؟ اينك، اينانند كه بر حسب مشورت بلعام، بنى اسرائيل را واداشتند تا در امر فغور[52] به خدا خيانت ورزيدند و در جماعت خدا وبا عارض شد. پس الآن هر ذكورى از اطفال را بكشيد و هر زنى را كه مرد را شناخته، با او همبستر شده باشد، بكشيد. و از زنان هر دخترى را كه مرد را نشناخته و با او همبستر نشده، براى خود زنده نگاه داريد...
و غنيمت سواى آن غنيمتى كه مردان جنگى گرفته بودند، از گوسفند ششصد و هفتاد و پنج هزار رأس بود و از گاو هفتاد و دو هزار رأس و از الاغ شصت و يك هزار رأس و از انسان، از زنانى كه مرد را نشناخته بودند، سى و دو هزار نفر بودند.» (اعداد 31:7ـ35)
قتل و غارت و آتش سوزى هاى وحشتناك بنى اسرائيل در كتاب هاى يوشع، داوران و سموئيل آمده است. كتاب عهد جديد مسيحيان نيز اين جنگ ها و عاملان آنها مانند جِدعون، باراق، شمشون،[53] يفتاح، داوود و سموئيل را ستوده است:
و ديگر چه گويم، زيرا كه وقت مرا كفاف نمى دهد كه از جِدعون و باراق و شمشون و يفتاح و داوود و سموئيل و انبيا اخبار نمايم كه از ايمان، تسخير ممالك كردند و به اعمال صالحه پرداختند و وعده ها را پذيرفتند و دهان شيران را بستند و سَورت شدت آتش را خاموش كردند و از دم شمشيرها رستگار شدند و از ضعف توانايى يافتند و در جنگ شجاع شدند و لشكرهاى غربا را منهزم ساختند. (رساله به عبرانيان 11:32ـ34).
6 ـ 11. پيامبرى و اطاعت
مسيحيت مى كوشد گذشته سياه خود را فراموش كند و دين خود را با حقوق بشر غربى هماهنگ جلوه دهد. در اين آيين، همان متألهانى كه الوهيت حضرت مسيح(علیه السّلام) را به خيال خودشان اثبات كرده و آن را براى نسل هاى بعدى به يادگار گذاشته اند، انواع شكنجه و اعدام را براى مسيحيان بدعتگذار مقرر كرده و اجراى آن را از فرمانروايان خواسته اند. قديس توماس آكويناس (متوفاى 1274م.) مى گويد:
در مورد بدعتگذاران دو نكته بايد رعايت شود: يكى نسبت به بدعتگذاران و ديگرى نسبت به كليسا. نسبت به بدعتگذاران گناهى وجود دارد كه آنان به سبب آن گناه نه تنها بايد با تكفير از كليسا جدا شوند، بلكه بايد با مرگ نيز از جهان منقطع شوند، زيرا فاسدكردن ايمان كه روح را زنده مى كند، از جعل پول كه زندگى دنيوى به آن بستگى دارد، بسيار سنگين تر است. پس اگر مقام عرفى جاعلان و دزدان ديگر را به سبب كارشان به مرگ محكوم مى كند، دليل بزرگترى وجود دارد كه بدعتگذاران، به محض اثبات بدعتشان، نه تنها تكفير، بلكه اعدام نيز بشوند.
اما نسبت به كليسا، رحمتى وجود دارد كه به بازگشت گمراهان ناظر است و بدين سبب درمحكوم كردن آنان شتاب نمىورزد، بلكه «بعد از يك دونصيحت» (رساله به تيطس 3:10) همان طور كه پولس رسول راهنمايى كرده است. پس از آن، اگر باز هم وى سرسختى كند، كليسا كه ديگر اميدى به بازگشت او ندارد، نجات ديگران را در نظر مى گيرد و او را تكفير و از كليسا جدا مى كند و علاوه بر آن، وى را به محكمه عرفى مى سپارد تا از آن طريق از جهان ريشه كن و اعدام شود.[55]
پي نوشت ها :
[37]. شورى 13.
[38]. شورى 13.
[39]. «قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّى رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً الَّذِى لَهُ مُلْكُ السَّمَـوَ تِ وَالأَْرْضِ لآَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ يُحْيِى وَيُمِيتُ فَـآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِىِّ الأُْمِّىِّ الَّذِى يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ كَلِمَاتِهِ وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ» (اعراف 158). اين آيه مكى است و حضرت رسول اكرم(ص) پس از استقرار حكومت اسلامى در مدينه منوره، نامه هايى براى پادشاهان ايران، روم، مصر، حبشه و سرزمين هاى فراوان ديگر نوشت و آنان را به اسلام دعوت كرد تا راه براى مسلمان شدن مردم آن سرزمين ها باز شود. چنين چيزى براى پيامبران پيشين از طريق عادى ممكن نبود.
[40]. ده ها آيه قرآن كريم رسالت اين انبيا را به قوم خودشان منحصر كرده است. مثلا در باره حضرت نوح(ع): «إِنَّـا أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَى قَوْمِهِ أَنْ أَنذِرْ قَوْمَكَ مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ. قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّى لَكُمْ نَذِيرٌ مُّبِينٌ» (نوح 1ـ2). همچنين طوفان قوم وى را غرق كرده است (عنكبوت 14) و واژه «ارض» در برخى از آيات مربوط به طوفان از جمله در نفرين حضرت نوح(ع) (نوح 26) در عرف قرآن مجيد به معناى همه زمين نيست و در سوره يونس 78 به معناى كشور مصر آمده است.
حضرت ابراهيم(ع) نيز قوم داشته است: انعام 83، حج 43، عنكبوت 16 و زخرف 26. اين مسئله براى حضرت موسى(ع) و حضرت عيسى(ع) نيز در آيات فراوانى آمده است; مانند صف 5ـ6 و آل عمران 49.
[41]. نبوت عزير از قرآن كريم اثبات نمى شود.
[42]. زكريا، يحيى و عيسى(ع) در عهد جديد ذكر شده اند و زكرياهاى عهد عتيق به اين زكرياى قرآنى ربطى ندارند.
[43]. مگر به نام «خَنوخ» در سفر پيدايش 5:24.
[44]. مگر به نام «رَعوئيل» در سفر خروج 2:18 يا به نام «يَترون» در سفر خروج 3:1; اگر بپذيريم كه حضرت شعيب(ع) پدر زن حضرت موسى(ع) بوده است.
[45]. شخصى به نام فيلپُّس مبشر چهار دختر باكره داشت «كه نبوت مى كردند» (اعمال رسولان 21:9).
[46]. جمعى از علماى اسلام گفته اند كه در سنت اسلامى تعيين قبر هيچ پيامبرى جز پيامبر ما صحيح نيست.
[47]. روزنامه اطلاعات، 5 شهريور 1357.
[48]. آل عمران 49 و متى 5:17.
[49]. جنگ هاى صليبى به دعوت پاپ ها و روحانيت مسيحى واقع شده است.
[50]. محمد 2.
[51]. تا آنجا كه ما مسلمانان به هدايت قرآن كريم اطلاع داريم، فقط فرعون كودكان ذكور را مى كشته است.
[52]. نام قله كوهى است كه بتى به نام بعل فغور روى آن بوده است و بنى اسرائيل به آن بت سجده و با زنانى كه آنجا بودند، زنا كردند (اعداد 25:1ـ3).
[53]. يك قلم از قهرمانى هاى اين شخص كشتن هزار مرد با چانه الاغ مرده اى بوده است (داوران 15:15ـ17).
[54]. وَ مَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُول إِلاَّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ (نساء 64)
[55]. خلاصه الهيات 2/2، مسئله 11، مقاله 3.